رابطه اشرافيت و اسرافكاري




يكي از رذايل اخلاقي كه فرد و جامعه را به سوي تباهي و مشكلات عديده مي كشاند اسراف است. اسراف عبارت از تجاوز از حدود الهي و گذشتن از خطوط قرمزي است كه احكام الهي آنها را تعيين كرده اند. نويسنده مقاله كوشيده است بطور اجمال به رابطه اشرافيت و اسرافكاري اشاراتي داشته باشد.

زيباترين روش زن داري


اسلام براي هر يك از دو عنصر اساسي بنيان خانواده يعني زن و مرد كاركردها، وظايف و مسئوليت هايي اعم از حقوقي، عاطفي، اخلاقي و اجتماعي تعيين كرده تا هر يك از آنها با عمل بدان، موجبات به وجود آمدن سعادت، خوشبختي، صميميت، صفا و تفاهم در نهاد خانواده را فراهم آورند.
مسلم است كه ناهنجاري ها و مشكلات متعددي كه در خانواده ها بروز مي كند اغلب به دليل ناديده گرفتن اين وظايف و مسئوليت هاست كه از سوي زن يا مرد يا هر دو آنها صورت مي گيرد.

شل محله جواهرده با تاريخي هزار ساله

پيچ‌ها از پي هم مي‌آيند و مي‌روند. سر هر پيچ جاده پايت روي پدال گاز شل مي‌شود، نه از براي احتياط در رانندگي چراكه ديگر هوش و هواسي براي رانندگي نمانده است. پايت روي پدال ترمز مي‌لغزد كه بايستي و منظره‌اي بديع را كه در طول عمرت نديده‌اي، ببيني.
گروه ایرانشهر- پيچ‌ها از پي هم مي‌آيند و مي‌روند. سر هر پيچ جاده پايت روي پدال گاز شل مي‌شود، نه از براي احتياط در رانندگي چراكه ديگر هوش و هواسي براي رانندگي نمانده است. پايت روي پدال ترمز مي‌لغزد كه بايستي و منظره‌اي بديع را كه در طول عمرت نديده‌اي، ببيني. اما به ناگاه منظره ديگري در پي پيچ ديگري پديدار مي‌شود كه قبلي را تبديل به خاطره مي‌كند. پيچ‌ها در اين جاده رويايي به مانند آپاراتچي سينما عمل مي‌كنند. فريم‌ها را يكي پس از ديگري از پيش روي ديده‌ها عبور مي‌دهند و فيلم سفر را مي‌سازند. به دنبال گمشده‌اي مي‌گرديم. به دنبال همان گمشده‌اي مي‌گرديم كه به‌خاطر نام زيبايش پيچ‌هاي اين جاده نديده را براي رسيدن به آن ناديده مي‌گيريم. گمشده‌مان درون جنگل‌هاي به‌هم‌تنيده البرز و در عمق يكي از عميق‌ترين و قديمي‌ترين جنگل‌هاي دنيا قرار دارد. گمشده مان در انتهاي راه پر پيچ و خمي قرار دارد كه آدمي را از كناره‌هاي جنوبي درياي خزر به ارتفاعات مازندران مي‌كشاند.درختان سر به فلك كشيده توسكا، مازو و ملچ كه پيكر سبزشان را گاه از ميانه مه هويدا مي‌كنند به همراه موسيقي موزون طبيعت، همهمه نسيم در ميان درختان، صداي زيباي پرندگان، ريزش آبشار از ميان صخره‌ها و سكوت عميق اعماق دره‌ها، بازي عجيبي با ذهن مي‌كند. پيش‌تر كه مي‌رويم ابرها، كم‌كم و نم‌نم كنار مي‌روند و راه را بر تلألو خورشيدي كه در پس قله‌ها و فراتر از تمامي بلند‌ي‌ها به انتظار نشسته است، مي‌گشايند. به سرزمين جديدي وارد مي‌شويم كه آسمانش تا چشم كار مي‌كند، آبي نيلگون است و زمينش ابر و جاده همچنان پر پيچ و خم ما را به سوي گمشده‌مان راهنمايي مي‌كند. با پيمودن اين مسير يك ساعته جواهرده رخ مي‌نمايد. جواهرده روستايي ييلاقي است در 25 كيلومتري شهر رامسر و از آنجا كه از سه جهت در محاصره كوه است، چشم‌اندازهاي منحصر به فرد و متفاوت دارد. جواهرده جزو نادر‌ترين مناطق كوهستاني ايران است كه با وجود فاصله بسيار كم با دريا، بيش از دو هزار متر از سطح دريا ارتفاع دارد. اين منطقه در حدود شش ماه از سال پوشيده از برف است و در تابستان هم اكثرا هوايي مه آلود دارد. جواهرده جمع تضادهاست. در اين روستا همنشيني خانه‌هاي اصيل شمالي با سقف‌هاي شيرواني گل‌اندود شده و ديوارهاي كاه‌گلي در كنار ويلاهاي لوكس تهراني‌نشين خودنمايي مي‌كند. ساكنان متفاوت اين خانه‌ها نيز همسايگي همديگر را پذيرفته‌اند.كوچه پس‌كوچه‌هاي جواهرده محل تردد اسب و استر و بنز و بي.ام.و است كه به خوبي در كنار هم رانده و به قوانين راهنمايي و رانندگي احترام مي‌گذارند. تنها در اندك مواقعي چهارچرخ‌سواران پا روي قوانين گذاشته و سبقت غيرمجاز مي‌گيرند.جواهرده با وجود ده‌بودنش سال‌هاست كه حال و هواي شهري پيدا كرده اما هنوز هم تا حدودي به زيبايي سال‌هاي دور است. با ديدن اين تضادها تازه افسوس بيشتر نديدن جاده يكدست و بدون تضاد جواهرده را مي‌خوريم. جاده‌اي كه به عنوان نزديك‌ترين راه دستيابي به اين روستا، از انتهاي غربي رامسر، مسافران را تا اين روستا راهنمايي مي‌كند. جاده‌اي كه حدودا در سال‌هاي 50 تا 54 با قطع هزاران اصله درخت، رامسر را به جواهرده متصل كرد.جاده‌اي كه به واسطه‌اش كم‌كم اين بهشت آسماني كشف شد و حالا تبديل به ييلاق بسياري از رامسري‌ها و تهراني‌هايي شده كه تابستان‌ها را در ويلاهاي شخصي خود در اين منطقه مي‌گذرانند و زمستان به شهر خود باز مي‌گردند.اما اگر روند تخريب زيبايي‌هاي جواهرده ادامه يابد ديري نمي‌پايد كه اين منطقه ييلاقي به خاطره‌ها بپيوندد.عامل اصلي اين امر گردشگراني هستند كه بدون توجه به ابتدايي‌ترين اصول تفريح در طبيعت، در اين جاده رفت آمد و يا در جواهرده اقامت مي‌كنند.پراكندگي بسيار زباله‌هايي كه از سربي‌توجهي و سرخوشي‌هاي لحظه‌اي ناشي از حضور در طبيعت در جاده و رودخانه و لابه‌لاي درختان جنگل و در ورودي شهر پراكنده مي‌شود، از يك طرف و رشد قارچ‌گونه ويلاها و هجوم ويلانشين‌هايي كه جنگل را پيوسته تخريب مي‌كنند از طرف ديگر سبب شده است كه در آينده‌اي نزديك اگر اين سير متوقف نشود ديگر جواهري براي جواهرده نماند.متاسفانه فرهنگ نادرست برخورد با طبيعت فقط به مسافران و گردشگران محدود نمي‌شود. ساكنان اين ده نيز خواسته و ناخواسته به تخريب طبيعت تن داده‌ و اين جواهر كوهستاني را در آستانه نابودي قرار داده‌اند.جواهرده به هر طريقي كه اداره مي‌شود نيازمند ساختاري محكم براي حفاظت است و نخستين قدم كنترل زباله‌هاست چراكه پراكندن زباله هميشه و همه‌جاي ايران در پديده‌اي به نام سفر ديده مي‌شود. در حالي كه بخشي از مراقبت ما از طبيعت به وجدان شخصي، بخشي به تعلق خاطر و وابستگي به آن محيط باز مي‌گردد، مابقي مرتبط با فرهنگ است. البته به غناي فرهنگ ايرانيان ايرادي وارد نيست، اشكال از عدم شناخت ما از اين فرهنگ غني است.با توجه به اينكه شناخت هم تعهد مي‌آورد و هم تعلق، تعلق امروزي ما تعلقي كاذب است، از تعهد هم خبري نيست. البته اين شامل همه مردم نمي‌شود اما از شواهد تخريب طبيعت چنين بر مي‌آيد كه شايد جمعيت كثيري با آن دست به گريبانند.با اين حال طبيعت جواهرده نه متعلق به ويلانشينان تهراني‌اش است و نه ملك مطلق ساكنان رامسري است بلكه خانه مشترك تمام طبيعت‌دوستان ايراني است. از آنجا كه هر خانه‌اي براي خودش قانون دارد بايد در استفاده از طبيعت نيز قانونمند بود. اگر دير بجنبيم، اگر نگرش خود را به سفر و تفريح اصلاح نكنيم شايد در سفرهاي ديگر به جواهرده،‌ چهره‌اي ديگر را ببينيم. چهره‌اي كه آن را دوست نخواهيم داشت. چهره‌اي كه خاطرات گذشته ما را مخدوش مي‌كند. وقت تنگ است. بايد از طبيعت لذت برد اما درست... بگذريم! با وجود اينكه كمتر از 40 سال از ساخت جاده دسترسي به جواهرده مي‌گذرد، اما قدمت سكونت و زندگي در آن به بيش از هزار سال مي‌رسد. روشن‌ترين گواه بر اين مدعا مسجد آدينه در شل محله جواهرده است. اين مسجد كه بيش از هشتصد سال از بناي آن مي‌گذرد، يك بار در دوره صفوي با سقوط بهمن تخريب شد و به دست شيخ‌الاسلام منطقه ملا شل شريف سرابي جد خاندان شل محله‌اي‌هاي رامسر و تنكابن بازسازي شد.در سال‌هاي اخير نيز چند بار طعمه حريق شد تا اينكه در اوايل دهه هفتاد يعني بر اثر صاعقه‌اي كه به درخت چنار كنارش برخورد کرد به كلي سوخت. هم اكنون در محل سوخته مسجدي جديد با مصالح و طراحي نوين برخلاف سبك معماري كهن منطقه بنياد نهاده شده است و اثري جز چندين عكس از مسجد كهن باقي نمانده است.اگر برنامه سفر خود به جواهرده را در روزهاي پاياني هفته تنظيم كنيد، مي‌توانيد از بازار محلي جواهرده نيز ديدن كنيد. بازاري كه بدون شك رونق گذشته‌هايش را ندارد و بيشتر اجناسش اقلام مصرفي موردنياز مسافران است، اما با اين وجود از جاذبه‌هاي كمتر آسيب‌ديده جواهرده است.
منبع : http://tehranemrooz.ir/V2/Default_view.asp?NewsId=62104

ضرب المثل های رامسری

كار جمع‌آوري گو يش‌هاي محلي در سال‌هاي اخير شتاب اميدوار كننده‌اي به خود گرفته است.شايد از بارزترين اهداف جمع‌آوري گويش‌‌هاي مختلف ، ثبت و ضبط آن، جلوگيري از نابودي و مهمتر از همه حل مشكلات دستوري زبان رسمي باشد. دقت در فرآيند‌هاي زباني گويش‌هاي محلي نوع ارتباط مردم نواحي مختلف با پيرامون نشان را به ما نشان خواهد داد. از سوي ديگر با بررسي و توصيف گويش‌ها توسط زبان‌شناسان حفظ اشعار، باور‌ها و زبانزد‌ها نيز مي‌‌تواند بخشي از مطالعان تاريخ اجتماعي مردم هر ناحيه را براي جامعه شناسان تسهيل كند.
فرهنگ زبانزد هاي رامسر ( سخت سر ) به كوشش حسن رحيميان توسط انتشارات معين به چاپ رسيده و حاوي 4140 زبانزد است به روش علمي با ارايه آوانويسي و كار‌برد‌هاي آن در 786 صفحه فراهم شده است. اين مؤ لف به روش ميداني و ( با يك لشكر همكار! ) زبانزد‌هاي شهرستان رامسر را طي سه سال كار پر دامنه جمع‌آوري كرده است. اين فرهنگ گذشته از مقدمه ارزشمند آقاي دكتر منوچهر ستوده مؤلف كتاب « از آستارا تا استارباد» حاوي نكات فراوان و ارزشمند زباني و اجتماعي است.
اين فرهنگ – همچون ساير مقوله‌هاي فرهنك مردم- گنجينه‌اي ارزشمند را به تارخچة زبان شناسي ايران هديه نموده است. در مقالة حاضر با نگرشي اجمالي از دو وجه محتوايي و ويژگي‌هاي زباني زبنزد‌هاي مجموعه مذكور مورد بررسي قرار گرفته است. مهمترين كليد‌هاي واژگاني اين مقاله عبا رتند از : زبان – زبانزد –ارتباط – گوينده – مخاطب- گو يش – نماد – رمز ( نماد )- زبان‌شناس.
زبانوجود آدمي بستگي كاملي به بان دارد. در واقع يكي از مهمنرين وجوه مميزع انسان نسبت به ساير حيوانات ناطق بودن اوست. « انسان حيواني ناطق است ». نطق براي او جهان را عينيت مي‌بخشد . حتي فراتر از آن به جايگاهي برتر سوق مي‌دهد. گاهي ما آرزو‌ها، افكار و خواست‌هايي داريم كه جهان دقيقاً نمي‌تواند باز‌تاب آن باشد، بواسطة زبان انسان جهان پيراموني خود را در مي‌‌نوردد و به فراتر از آن گام مي‌نهد. اما اين زبان كه ما از آن سخن مي‌گوئيم. هماني نيست كهدر محارات خود از آن سود مي‌جوئيم، بلكه « علم، عقل ، اخلاق، فرهنگ ، هنر، جامعه همه زادة زبانند و زبان اسن كه نه تنها آنچه را حسن ظاهر پديدار شدني نيست، آنچه را از آن عالم عقل نظرييا حس باطني يا شهودي بي واسطه است را نيز پديدار مي‌كند.» در واقع زبان همة هست‌‌ها را نيست و نيست‌ها را هست مي‌نمايد. اما به راستي ساز و كار زبان يا منطق زبان را چگونه مي‌توان از غير ان مشخص كرد. براي رسيدن به اين پرسش دقيق ما ناگزيريم كه در دنياي خود زبان را به دو نوع تمايز از هم تقسيم كنيم:
1-زبان عادي كه زباني خبري، ارجاعي ، اشاره اي و روزمره است.2-زبان ادبي كه زبان عاطفي، انشايي، دروني و شاعرانه است.ما در اين مقاله قصد پرداخت به همه وجوه اشتراك و افتراق اين دو نوع زبان را نداريم. توجه ما در اين دو نوع زبان به جنبه ماهيت و ماند گاري آنهاست.در زبان ح بري ما با مجموعه جملاتي سر و كار داريم كه در « زمان خطي » و تقويمي جريان دارد و نقش عاطفي در آن نمو ندارد. براي مثال به اين سه قطعه ايرج ميرزا توجه كنيد:
فرمانرواي شرق – ك عمرش دراز باد-مي‌خواست زحمت من درويش كم كند
از پيري و پيادگي و راهاي دورفرسوده ديد، خواست كه آسوده‌ام كنداسبي كرم نمود كه چون گردمش سوارصد رم به جاي يك رم در هر قدم كندگوئيكه جن نموده در اندام او حلولبيچاره از قيافه خود نيز رم كنددر روي زين به رقص در آرد سوار رازان سرفه‌هاي سخت كه با زير و بم كند
و نمونه ديگر براي اقوام السلطنه رئيس‌الوزراي وقت سروده:
كه گمان داشت كه اين شور، به پا خواهد شدهر چه دزد است از نظميه رها خواهد شددزد كن بسته رئيس‌الوزرا خواهد شدماية رنج تو و زحمت ما خواهد شد مملكت باز همان آش و همان كاسه شود لعل ما سنگ شود لؤلؤ ما ماسه شوداين رئي‌سالوزرا قابل فراشي نيستلايق آن كه نو دلبستة او باشي نيستايرج ميرزا از يك زبان، براي دو موضوع خاص بهره برده است. مورد نخست دربارة يكي از مشكلات شخصي اوست. وي مدح قوام را گفته و استري پاداش گرفته چموش است. قطعه اول چيزي نيست به جز خبري شخصي و اعتباري، در نمونة دوم نيز او خبري اجتماعي را بيان مي‌كند كه طيف وسيع‌تري را در بر مي‌ گيرد. اما زان اسن قطعه باز همان زمان خطي و نقويمي است. شعر مربوط به عصر مشروطه است و در همان زمان هم پايان يافته و نكته اي تاريخي است. اما همين شاعر فطعة ديگري دارد كه قابل توجه است:
گويند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموختشب‌ها بر گهواره‌ي من بيدار نشست و خفتن آمو ختلبخند نهاد بر لب من بر غنچه‌ گل شكفتن آموختايرج ميرزا را شايد با قطعة « مادر » بش ماسيم. اگر نه ! با شنيدن اين سه قطعه حضور تفكر و انديشه را در زبان قطعة سوم بيش از دو قطعه ديگر خواهيم بود. يكي از بهنرين دلايل ماندگاري اين شعر جهان زباني ايرج است. سخن او در همه دنيا از همين تفكر سود مي‌‌برد.ما در طول روز شب بنا به شغل خود با هزاران واژه سر و كار داريم و دهها جمله ا رد وبدل مي‌كنيم، اما آيا از خد پرسيده‌ايم آن جملا تي كه در خلوت شبانه به سراغمان مي‌آيند، كدام جملات است؟كداميك از جملات را به هزار توي انديشه مي برد/ في‌الواق حافظة تاريخي هر قوم آكنده از جملاتي اسن كه حاوي تفكر عالي آن قوم است و از دل تفكر جاري در حافظة تاريخي است كه شغر و داستان مي روي د و زبانزد تراوش مي‌كند. زبانزد زاييده نمي‌شود نگر با تفكر جمعي و هر قوم به ا ندازة فكر خو يش زبانزد، شعر ، داستان و هنر دارد.
زبانزددربارة زبانزد تعريف‌هاي تقريباً يك دستي بيان شده است. « جمله يا شبه جمله‌اي مختصر مشتمل بر تشبيه يا مضمون حكيمانه داراي استعاره ، كنايه و نشبهات خالي از تكليف كه به د يل واني الفاظ مورد قبول عامه قرار گرفته است و مردم آن را بدون تغيير جزيي در محاورات خود به كار مي‌برند.» در صنايع بديعي آوردن مثل در شعر يا نثر را ارسال‌‌‌‌المثل يا تمثيل مي‌گويند. « ساختار ارسال‌المثل بدين نحو است : دو جمله را بدون ذكر ادات تشبيه به يكديگر تشبيه كنند و مشبه به ضرب‌المثل باشد، در اين صورت تشبيه، مركب ( تشبيه تمثيل ) و مضمر است و غرض از تشبيه تأكيد مشبه است».من اگر نيكم اگر بد، تو برو خود را باشهر كسي آن درود عاقبت كار كه كشت ( حافظ)مي‌گويند نيكي و بدي هر كسي مربوط به خود اوست و به او عائد مي‌شود. همان طور كه (= و اين بدان مي‌ماند كه ) در وقت بردات هر كسي كاشته خود را درو مي‌كند.همچنين زبانزد به دليل مؤ لفه‌هايي كه باعث ماندگاري آن شده است مخاطب آن شده است مخاطب را از مشخصه هاي معناي متداعي يا سبكي لغات به مشخصع‌عاي ذهني ارجاع مي‌دهد؛اَمُ بُمُردَ گاوِ ، نيمكاييم.Amo bomorde gave nimekaiimبرگردان: شريكي هس تيم كه گاومان مرده است.كار برد: گله يا شكايتي است از : گسيختگي رابطه عاطفي بين دو نفر يا دو خانواده.نيمكا به جز معني متداعي كسي كه نيمي از گاو يا گوساله را با شخص ديگري شريك باشد از مشخصه هاي ذهني ديگري چون روابط عاطفي و فاميلي، مبادله و تجارت نيز خالي نيسا.و نمونه ديگر:شُوو بچي آقوزه مانهSouve bece aqoze maneكار كه در اين جا به قرينه معنوي حذف شده مانند گردو چيني در شب است. در ضمن شب‌چيني نيز از معني متداعي خود به مقوله‌اي ذهني كه همانا زود‌تر از مو عد كتاري انجام دادن است، اشاره دارد.ويژگي‌ زبانزد اي رامسريغالب زبانزد‌هاي محلي برگرفته از يك شبكه ذهني و زباني بر آمده، از ارزش‌هاي سنتي و ز مينه‌هاي فرهنگي و روان‌شناختي همان قوم است. بنا‌براين براي بحث در مورد ويژگي‌هاي محتوايي زبانزد‌هاي رامسري آنها را در دو ب خش ك ليات و ويژگي هاي زبان تقسيم كرده‌ام:الف: كلياتغلبه تجربه‌زندگي بر يافته‌هاي ذهنيبرخي منشاء پيدايي زبان ادبي را به دوره‌هاي نخست زندگي مردم بر مي‌گردانند. بر اين اساس مردم زمان‌هاي دور اشعارشان را پيرا مون مح يط مي‌جستند، آنها در پي اصوات آهنگين و موسيقي فاخر طبيعت ، به زبان مطمئن دست مي‌يابند .بر اساس اين نظريه به بسياري از گويش‌ها و لهجه‌ها محلي كه به نظر محتوايي نيز عناصر آن از مقولات عيني و محسوس موجود پيرامون آنها است.«كُلُشْكُن » ، خاكِ خُ « سَرْ » فُو كُنه.Kolosken , xake xo sar fokone.مرغ مادر خاك را بر سر خويش مي ريزد.كار‌برد: در مورد كسي كه به زبان خويش كار كند.زُورْ كُو سَ اِسْفِناجْ Zur ku sa esfenaj.اسفناحي كه روي پشته ( تل ) كود رشد كرده باشد. (زُورْ كو – زور كُوپا = محل دپوي كود)كار‌برد- كسي كه از رشد سريع برخوردار بوده- كسي كه از رشد سري ع برخوردار بوده- دختران و پسراني كه رشدي سريع ولي تجربه كمي دارند.خُجُرْ دارْ ، خِرابْ دامانه دِلْ جارْ (دَرْ) هَنه.Xojor dar, xerab damane jar (dar) hane.درخت خوب در جنگل خرابه رشد مي‌كند.رابطة ساده و بي‌آلايش با مخاطبارتباط اصلي‌ترين نياز بشر در تعامل با ديگران است. « انسان‌ ها از طريق ارتباط، براي خود سرگذشت مي‌سا‌زند، سرگذشت‌ها را باز‌سازي مي كنند و با‌سرگذشت‌هاي فردي و مشترك خلق مي كنند» اما آيا هر نوع ارتباطي از ما يك انسان ماهر مي‌سازد؟
در واقع دانستن اين مطلب كه هر لحظه كدام نوع ارتباط مي‌نوامد مناسب باشد؛ از جمله مباحث روانشناسان تعاملات اجتماعي است. در غالب زبانزد ها كه داراي بن‌مايه‌هايي تفكرات شاعرانه است، مخاطب همة ارزشهاي نهفته در آن را در وجود خويش مي‌يابد، از همين رو زبانزد را منشوري مي‌يابد كه منعكس كننده وجودتام و تمام اوست. زيرا زبانزد به د ليل « رواني الفاظ» او را در ساده نرين نوع ارتباط مورد قبول وي قرار داده است.بنابراين زبانزده‌هاي هر منطقه بسته به دايرة ارتباطي ساده و تفكر گويندگان با آن و مخاطب؛ نقش ماندگاري به خود مي‌گيرد و احياناً اگر زبانزد‌هايي بوده در حافظة تاريخي جاي گرفته و از بين رفته است.
بسامد عاصر مح ليبا نگاهي كلي به فرهنگ زبانزد‌ هاي رامسري در مي يابيم كه در بحث زيبايي شناسي Static گاه تفاوت‌هاي قومي نيز كليد شناخت ماهيت زيبايي است. در واقعاين حساسي ت زاده سه عنصر نژاد، محيط و زمان است. انسان‌ها بر اساس ويژگي‌هاي موروثي و همچنين شرايط اقليمي در دوره‌هاي مختلف تاريخ حساسيت‌هاي خاصي مسبت به پيرامون خود بروز مي دهند. به عنوان مثال، در فرهنگ زباني اسكيمو‌ها كه بف سراسر محيط جغرافيايي آنها را فرا گرفته، هر نوع بارش برف؛ اسم مختص به خود را دارد. با بررسي در ش عر شاعران يك منطقه خاص هم مي‌توان ب خوبي دريافت كه كار‌برد موتيف‌هاي اقليم خاص – در بسياري موارد بي آنكه شاعر يا گوينده بخواهد – نقش بارزي در بوجود آوردن سبك بيان آنها دارد. در نواحي شمالي به دليل وجود جنگل و دريا در كنار هم موتيف‌‌هاي دريا و عناصر ديگر مربوط به آن در اشعار و كلام گويندگان نمود مي‌يابد. و در اقليم‌هاي خشك و كويري نگرش‌ها دروني مي‌شود. در بررسي تعداد 72 اصطلاح و زبانزد گويش مردم سروستان در استان فارس پنجاه و نه زبانزد داراي مفهوم ذهني است.زبانزد‌هايي نظير : كج‌بنشين و راست بگو. آدمي كه چل ساله مي‌شود اول چل و ولش است.در فرهنگ زبانزد‌هاي رامسر به واسطة تنوع آب و هوايي و نزديكي جنگل ، دريا عناصر در هم تنيده آنها نيز به همراه اقلي خاص آن نمودي بارز يافته است.
صُبه درياي مانه. Sobe deryay maneمانند درياي صبحگاهي است. كاربرد: آدم‌ هاي خونسرد و ارامسُمامُس آي سمامُس آو ديريا بُمَ نيمَ را بُمانِس.Somamos . ay somamos, ave deyrya boma nima ra bomanes.سماموس آي سماموس، آب دريا آمد تا نيمه راه متوقف شد.كار‌برد:در بيان جايگاه رفيع كسي است كه هر كس نمي تواند ره آن جايگاه دسترسي پيدا كند.چِل‌ْ شِهِيده اَسِبه مُسانَ بَرِسي يَ.Cel sehide mosan barisiya.مانند اسب چهل شهيد ( منطقه‌اي در رامسر )- تند از راه رسيد .كار‌برد: در توصيف حضور سراسيمه و وحشن‌زده كسي است.«كلاچ» هَمَنِ ميجال، «بَقِلا» دَنَنِ ميجال.Kelac hamane mijal, baqela danane mijal.هنگام مهاجرت گروهي كلاغ سياه به رامسر درست زمان كاشت باقلا است.كار برد: تعيين زمان انجام دادن كاري.برخي ديگر از اين عناصر محلي از نوعي هوين اجتماعي سخت مي‌گويند:اِلهيانه قُوري Elahiyane qouri.قوري آقاي الهيان.كاربرد: درباره چيزي ا ه خر و بركتش زياد است.تا چاشتْ سَر تا شَنه بَدِچاشتْ پالان دُجَنه شُوْ دُندان كندَنه.Ta cast sar tasane bade cast palan dujane souv dondan kandaneتا ظهر سر را اصلاح مي‌كند. بعد از ظهر پالان دوزي مي كند و شبها هم دندان مي كشد.كار‌برد: تلاش براي معاش، چند كار غيرمربوط به هم انجام دادن.
ويژگي‌‌‌هاي زباني هر اثر ادبي باز تاب عالم مقال زباني و عالم مقال ادبي است. تصويري كه در اثر ادبي (ولويك جمله ادبي ) نشان داده مي‌شود، گوشه‌هاي مختاف جهان‌هاي خيالين اند كه به دست آفري نش‌گران آن آثار آفريده مي شود، در عوالم مقال زبان هم گوينده گوشة معيني از همن جهان پيرا مون ما را به تصوير مي كشد، با نگرش در كليت زبان هر اثري مي توان اين دو عالم را از هم باز‌شناخت. در اين بخش برهي از اين ويژگي‌ هاي زباتي نقل خواهد شد:1-تنوع واژه‌هاي مهجورزبان شناسان معتقدند « واژگان ر زباني در عامترين و فراگير تري شك ل متصورش منشك ل از كليه واژه‌هاي زنده‌اي است كه در حافظة زباني تما مي سخنوران آن زبان در يك برش از زمان وجود دارد و سخنوران آن زبان مي توانند با آن و اژه‌ها همة مقاصد خود را به نحوي مطلوب بيان كنند.»اما در بررسي حافظة تاريخي و زباني سخنوران يك زبان؛ مؤ لف همانند امانت‌داري به جمع‌آوري بي‌كم و كاست واژگان و از جمله عناصر اد بي همت مي نمايد. در فرهنگ رامسري واژگاني كه امروزه كاربرد نداشته يا بسيار اندك استفاده مي‌شود چشمگير است. واژگاني چون: رًّ كنا ( پشه كور) . اسًّل مرداب)، ازبيل ، (كاه)، سيتيال ماز ( نوعي زنبور خطر‌ناك ) كاچه كوچ (اسباب و اثاثيه)، پوسوله ( زير لباس) و پوپوله سَر‌نا دره، وًّ تجنه (تند و گس است هپاته ( هوا‌كردن، پخش‌كردن )، دًّبلقس نيه (فرورفتگي دارد )، دًّدا )فميل )، هر كي گدايه امِ دداي)، نجه (آرزو).مِرِنجه بمانس 0 براي من آرزو شده است) – قو‌پي‌هنه: دور بر مي دارد - و پيرا شه ( در راه بودن)- و چه گل تبر مي‌جگرد و پيراشه ( در راه بودن)- و چه گل تبر مي‌جگرد و پيراشه- گ اي، گلف ( گه گاهي ) وش سرفُندر بمه (سرش پائين‌آمد).2-بسامد نمادها:غالب مثل‌ها از نماد‌ها ( رمز و سمب ل) بهره مي گيرند. در نماد‌ها معمولاً گوينده با ذكر مشبه‌به، مشبه را اراده مي كند. نماد‌ها ب گوينده كمك مي‌كند تا موردي ذهني را عيني كند.عينِ خُدَ گرمَ سَ شيرْ‌Eyne xodu garma sa sir.انگار مجسمه شير آبگرم است.كاربرد: ساكن وجه شبه نهفته در شير سنگي كنار آبگرم‌هاي معدني رامسر به مشبع‌ اطلاق مي‌شود.در فرهنگ زبانزد‌هاي را مسر ، ما با دو نوع رمز ( سمبل ، نماد ) مواجه‌ايم. بخشي از نماد‌ها خصوصي و شخصي Personal يا Private و برخي جنبه عمومي و قرار دادي دارند Public يا Conventional .از نماد‌هاي (سمبل) عمومي در اين فرهنگ مي توان از : قاطر : سمبل كسي كه از گذشته خود خجالت مي‌كشد، بي‌‌خاصيت.قاطرِ يُگُوتِنْ : تِ پِرِكي يَ؟ بگوت ِ: مِ مارْ مادِيانه.Qatere boguten : te peyr ki ya? Bogute: me ma:r madiyane. از قاطر پرسيدند: پدرت كيست؟ جواب داد:مادرم ماديان است.كار‌برد: كسي از بيان واقعيت موجود خو يش خجالت مي‌كشد.سگ: سميل زياده‌خواهي ، بي‌ارزش‌بودن، لج بازي و . . .سگَ رِ خاشْ گلْ تَوَدَ.Saga re xas gak tavada.براي سگ استخوان انداخت.كار برد: سرگرم كردن يا رشوه دادن.سَگْ سَگه ، سَگْ كُتكامْ سَگْ.كار برد : فرزند آدم ناباب مي‌شود.شال (شغال): سمبل بي ارزش بودن ، زياده‌خواهي خُدَ شالْ دادْ بُكُنه.Xoda sa – al dad bokone.مثل اينكه شغال صدا بكند.كار‌برد بي اعتنايي به گفتار ي خواسته كسي.خُدَ شالْ بُپُتِه خَرِبزه بَي دِي بُو.Xoda sa-al bapote xarbeze beydibu.انگار شغال خربزه پخته (رسيده ) ديده باشد.كاربرد – اشتياق زياد داشتن.
نماد‌ها، حاصل وضع و ابتك ار شاعران، نويسندگان و گويندگان بزرگ است. اين نماد‌ها (سمبل) در اد بيات قبل از آن مسبوق به سابقه نيست و بر اساس برداشت‌هاي فرهنگي از يك منطقه خاص بعد از كار‌برد توسط يك مفر از ادبا يا عده‌اي از مردم يك منطقه توسعه مي‌يابد و جهاني هم مي شود.همانند: (ترپ) نماد ريشه واندن در زبانزد:دِتِ تَر‌ْپْ بُنِه نُو كانِه.De te tarp bone nokane.برگردان: ديگر تُب شمار‌شد (ريشه ) نمي‌كند.كار‌برد: از تو كاري ساخته نيست.يا (تسا ) نماد درازاي وا رفتگي است.عينِ خُدَ تُسا بر پاچه آفتاوِ دِلْ بَني.Eyne xoda tosa bar pace aftave del babi.انگار طبقي كه از جنس چوب اسك ا را در آفتاب گذاشته باشيد.كار‌برد: بي‌حال و وارفتگي ، كج و معوج مي شود. لاجاني – سمب ل خوش خوري خو‌ب پوشي لاجاني گذرانْ Lajani gozranخوش‌گذاراني به سبك لاهيجاني‌ها.كار‌برد: درباره كسي كه خوب مي‌خورد و خوب مي‌پوشد و با شادي زندگي مي‌كند.(ياد‌آور: دم را غنيمت دان).روبيري (رودباري ) سمبل سادگي :رُوِ بيرِي وِرگه آدِمْ خُر چَكُرده.Rubeyri verge adem cokorde.رودباري باعث شد كه گرگ به آدم‌‌ها حمله بكند و آنان را بخورد.رثيسري خضره وِرگْ بگيته.Rubeyri xare vere verg begite.خر رودباري را گرگ گرفته است. (گرگ دريه است).كار‌برد: در وصف اماكن نامرتب ي ا اشخاص نانظم و شلخته است.
« در واقع نماد خود تمثيلي است براي چيزي وصف ناشدني، چيزي كه سخن از آن به صراحت نرفته باشد». بنابراين وجود يك تمثيل ر تمثيل ديگر خود بر رمز وارگي مي‌افزادي در عين حال مخاطب را از فضاي محيطي به فضاي دروني و ذهني و يا برعكس سوق مي دهد. اين نماد‌ها در مجموع زبانزد‌ ها و ادبيات ؛ گاه بي آنكه گوينده خود بداند كه از نمادي بهره مي گيرد، كلام او را سرشار از معاني چند بعدي مي‌كند.
سخن آخرقطعاً دايره زبانزد هاي رامسر را نمي‌توان محدود بخ تعداد 4140 زبانزد فرهنگ مذكور نمود. عوامل متعددي باعث شده است تا همين تعداد با وجود اختلاف لهجه هاي فراوان گرد هم آيند و نمودگ ار انديشه‌ها ، باور و ادبيات مردم منطقه‌اي خاص باشد. از ميان همين تداد زبانزد مي‌‌توان ويژگي‌‌ختي مردم شناسانه ، روانشناسانه و به ويژه زبانشناسانه را مورد مداقه قرار داد. مطالعه تاريخي برخي از زبانزد‌ها نظير :قربانه خدا بُشُمْ، كين سَ بنيشِم را بُشمْ؟Qorbane xoda bosom . kinesa nogute?قربان خدا بروم، در حالت نشسته راه هم بروم؟ كار‌برد : متحير ماندن. موقعي كه ماشين سواري باب شد اين مثل هم رواج يافت.دِزُواني هِچي تُگثوته؟De zovani heci nogute?`dhl athid knhaj?پيام شفاهي نداشت؟كار‌برد: تلاش براي ارضاي حس كمجكاوي قبل از موعد مقرر . به محقق كمك مي‌‌كند تا در چشم‌اندازي با شكوه برخي از وجوه اجتماعي تاري خي را از دل بيرون كشد.
فرهنگ‌ زبانزد‌هاي رامسر به دليل تنوع لهجه‌ها نيز مي‌تواند مورد توجه زبانشناسان واقع شود. اين كتاب مر جع ارزشمندي است تا به وسيله آن بتوان به بررسي و توصيف گويش مردم منطقه همت گماشت بي‌شك كار ارزشمند جمع‌آوري زبانزد‌هاي رامسر در زماني كه فرهنگها غالب در صدد حذف هويت قومي و م لي اقوام كوچكترند؛ مشعلي است به سوي همتي عالمانه و سخت كوشانه در جمع‌آوري علمي و فرهنگ مردم در استان گيلان و ساير مناطق كشور.
توضيحات:1-آشوري داريوش ، شعر و انديشه ، تهران 73، نشر مركز ص 7.2-نمونه شعر‌ها برگرفته از : ك اظمي ، محمد كاظم، روزنه، (مجموعه‌ آموزشي و نقد) معاونت پرورشي آموزش و پرورش راسان، مشهد ، 72 جلد دوم صص 1؛ 120.3-شميسا ، سيروس ، نگاهي تازه به بديع ، چاپ هفتم ، تهران فردوس، ، 74 ، ص 73.4-براي اطلاع بيشتر : ر.ك: تامسون، جرج، خاستگاه زبان انديشه و شعر، ترجمه جلل علوي نيا، نشر حقيقت ، ص 49 و 73.زُوركُو زُوركُپا – محل دپوي كود.5-وود. جو لياتي ، ارتباطات ميان فردي ، ترجمه مهر داد فيروز‌بخت ، چاپ اول 79، تهران، مهتاب، ص 80.6-همايوني ، صادق ، فرهنگ مردم سروستان ، چاپ دوم 71، مشهد ، انتشارات آستان قدس رضوي ، ص 291 – 288.7-اشاره : آقاي شيخ‌علي ‌اكبر الهيان، يكي از روحانيون معاصر رامسر است كه كراماتي را به او نسبت مي‌دهند از جمله اينكه با يك قوري كوچك چاي، از دهها مهمانش پذيرايي مي‌كرد.8-در ييلاق جوارده رامسر، شخصي بود به نام « حسين» چون شغل اصلي او اصلاح سر (سلماني) بود همه او را « سرتاش حسين » خطاب مي‌كردند. چون از يك چشمه نمي‌توانست امرار معاش نمايد به كارهايي نظير: كشيدن دندان – تزريق آمپول- تعمير بخاري و چراغ زنبوري – نصب دسته چوبي براي داس تبر . . . نيز مي‌پرداخت . به هميم دليل هر وق ت كسي بيش از يك ك ار انجام مي داد مي گفتند: « سرتاش حسين وُكتِ؟» ( مانند حسين سلماني شدي؟)9-آن گوشة مهين از ي جهان را كه از آن در اثري سخن مي‌رود، عالم مقال آن اثر مي‌گويند. براي اطلاع بيشتر ر.ك : حق‌شناس، علي‌محمد، م قامات ادبي، زبان‌شناختي، تهران 70، انتشارات نيلو فر ص 20 .10-همان ص 308.11- براي اطلاع بيشتر ر ك ، شميسا، سيروس، بيان ، فردوس/و تهران، 70 ، ص 190.12-گريس ، ويليام جي، ادبيات و باز‌تاب آن، نرجمه بهروز عزب دفتري ، انتشارات نيما، 1367 ، ص 143.13-در گذشته كدخدا (دهبان) نقش مهمي در آبادي و محلات داشت و رابط بين مردم ودواير دولتي بود. اوج‌ك ار كدخدايان زمان احضار جوانان واجد شرايط سربازي (اجباري) بود. از جمله كد‌خدايان شاخص آقا بزرگ صفاتيان بود. چون سواد‌ خواندن و نوشتن نداشت وقتي سفارش نامه‌اي برايش فرستاده مي‌شد، از حامل نامه مي‌پرسيد: دِزُاني هچي نُگوته؟
بر گرفته از نشریه گیله‌وا

تصاویری از شل محله و ایلمیلی رامسر






تصاویری از تماشگه خزر رامسر


سخت سره صلا ؛ تعارف سخت سری

بي گمان شما هم به عنوان ايراني روزانه با مساله اي به عنوان ادب اجتماعي تعارف آشنا هستيد و پيش آمده كه به دوستي تعارف كنيد كه امروز نهار مي بايست مهمان شما باشد و يا هنگام ورود و خروج از اداره به يك ديگر تعارف كنيد. عبارت هايي چون شما بفرماييد و يا اين كه امروز مهمان ما هستيد و يا اين كه اگر نخوريد ناراحت مي شوم و يا فدايت بشوم و قربانت گردم و ده ها از اين گونه تعارفات را شنيده و يا حتي خود به كار برده ايد. شايد بسياري از اين ها از سر دوستي و محبت و عشق به مخاطب و شنونده باشد و به حقيقت خواستار آن باشيد كه به راه و روشي، دل ديگران را به دست آوريد و نهايت احترام و اكرام را در حق وي ادا كنيد ولي بي گمان برخي از اين تعارفات اساس و ريشه ندارند.

به عنوان نمونه در مناطق شمالي كشاورزان و شالي كاران روزانه هنگام كار براي تقويت بنيه خود بيش از چهار وعده سفره مي اندازند و هر رهگذر و كارگر و همسايه اي را به صلاي غذا مي خوانند. صلا كه واژه اي عربي است به معناي خواندن ديگري از دور براي غذاست. اين گونه است كه تعارفات حتي در هنگام كار و كشاورزي امري طبيعي است و اين همه جز برخاسته از احترام و تكريم همسايگان و رهگذران نيست.

اما در همان مناطق سخن از تعارفاتي است كه بي اساس و پايه است و ضرب المثل هايي نيز براي آن ساخته شده است. از جمله كاربردهاي روزانه بطور مثال، ضرب المثل سخت سره صلا و يا لاهيجاني صلا، بسيار معروف است. مادرم درباره اين ضرب المثل مي گفت كه سخت سر محله اي در رامسر در محدوده هتل هاي رامسر بوده است و از آن جا كه همه آب هاي معدني (آب گرم ها) در آن جا قرار دارد و مردم از همه مناطق رامسر براي استحمام به آن جا مي رفتند و چون ارتباط خانوادگي در آن زمان ميان ايشان و ديگر محلات و روستاها قوي بود هنگام ناهار كساني كه براي استحمام از محلات دور و نزديك به آن جا آمده بودند تعارف مي كردند كه ناهار مهمان آنان باشند. اين تعارفات، بي اساس و بي پايه بود و مردم مي دانستند كه اصولا يا نمي توانند اين همه افراد را براي هر ناهاري پذيرايي كنند و يا چيزي در خانه براي پذيرايي آماده نكرده اند. اين گونه بود كه تعارفات منطقه سخت سر معروف شد. تعارفي كه بي پايه و اساس بود و تعارف كننده اصولا خواستار حضور مهمانان در خانه و پذيرايي از ايشان نبود؛ زيرا تعارف شده وقتي وارد خانه مي شد حتي آب سرد و يا چاي گرم نمي يافت و تنها مي بايست زماني را بنشيند و بي هيچ پذيرايي برود.

درباره لاهيجاني صلا نيز گفته اند كه آنان در دعوت و تعارف خويش نفي را مقدم مي كنند و مي گويند: نمي فرماييد؟ به اين معنا كه از همان آغاز خواهان عدم حضور شخص در خانه و يا سر سفره مي شوند كه در حقيقت تعارف خشك و خالي است و خواهان دعوت به چيزي نيستند. اما به هرحال تعارف هميشه آمد و نيامد دارد و اگر تعارف كرديد بايد آمادگي اين را داشته باشيد كه در خرج و زحمت بيافتيد. همين مسئله در مورد ضرب المثل تعارف شاه عبدالعظيم، تعارف دماوندی نيز صدق مي كند و آن نيز داراي پيشينه اي مشابه است.
بيان اين نمونه ها از آن رو بود تا به بررسي و تحليل هنجار تعارف از نگاه قرآن پرداخته شود و درستي و نادرستي عمل به عنوان هنجار يا ناهنجار مورد بررسي قرار گيرد.

نکته ای که از سخنان مادرم ام البنین شاه منصوری به دست می آید آن که سخت سر محله ای از محلات رامسر در محدوده آب گرم بوده است و این که همه شهر به این نام خوانده شده باشد بعید می باشد. از این رو بسیاری از مردم منطقه را به نام آخوند محله می شناختند که محله ای بزرگ و پر جمعیت بوده است و حتی از استادم آیت الله مهدوی سعیدی لاهیجانی بسیار شنیده ام که مرا به عنوان آخوندمحله ای و یا تنکابنی می شناخت و حتی خود شهر را به آخوند محله یاد می کرد و این مساله در میان گیلانی مطرح و معروف بوده است و عموم ایشان رامسر را به آخوند محله می شناختند که محله ای بزرگ تر می باشد.

به هر حال سخت سر نام تمام منطقه جغرافیای رامسر نبوده است و تنها نام محله ای در محدوده هتل های رامسر و ابریشم محله بوده است که به اعتبار آب های معدنی و گرم آن و نیز تخت گاه نخست پادشاهان کیایی معروف بوده است.

نقشه ی دهستان رامسر

این نقشه قبل از سال 1320 خورشیدی به احتمال قوی در سال های 1312 تا 1317 خورشیدی توسط مهندس کریمی[1] با مقیاس یک پنجاه هزارم ترسیم گردیده است.

دهستان رامسر برابر نقشه ی زیر شامل سیصد و سه قریه بوده که از نظر جغرافیایی از شمال وصل به دریای خزر، از شرق وصل به قراء و مراتع دهستان شیرود (از توابع تنکابن)، از جنوب متصل به سه دهستان ناحیه کوهستانی شامل 1- دهستان گلین 2- دهستان جنت رودبار 3- دهستان جواهرده و از غرب به مراتع میان سبز دهستان اوشیان شهرستان رودسر استان گیلان می باشد.

بر پایه سوابق ثبتی که هم اکنون در اختیار مسئولان قرار دارد، دهستان رامسر یکی از پنج دهستان های منطقه ی غرب مازندران بوده است.

قریه های آن زمان رامسر از شرق در کناره دریا عبارتند از : قریه سادات محله ، قریه رمک، قریه لمتر، قریه آخوند محله، قریه شل محله ، قریه رضی محله ، قریه طالش محله ، قریه دریاپشته و قریه لات محله .

بر پایه این نقشه مراتع رامسر عبارتند از: مرتع لیلز، مرتع مازوبن ، مرتع انبازدار، مرتع پلاور، مرتع سیم ، مرتع کلسه و صدها مرتع کوچک تر که در این نقشه ترسیم شده است.

با توجه به اطلاعاتی که از این نقشه به دست می آید می توان گفت که تا پیش از این تاریخ قریه هایی چون کتالم و ابریشم محله و تنگدره و شاه منصورمحله نیست. از این رو می توان گفت که نقشه پیش از ساخت هتل و ایجاد قریه ابریشم محله باشد.

منبع :

سید حسین حسین اشرفی (مسئول اموال و املاک بنیاد تنکابن و رامسر)


[1] نامبرده مهندس مخصوص رضا شاه و همیشه همراه او بوده است.

گورهای تاریخی گبری


گورهای گبری در منطقه جواهرده رامسر از مکان های دیدنی است. گورهای گبری زرتشتیان این ناحیه که با پیشینیه دو تا سه هزار ساله هستند، ظاهرا بر دو نوع اند: یکی گور سردابه ای است به شکل اطاق زیر زمینی نسبتا بزرگ با ابعاد معین و دیوارهای سنگی که سنگ ها به طور منظم رویهم چیده شده و چنان از استحکام برخوردار است که گویی از عمر آن بیش از چند سال نگذشته است.

نوع دیگر گور خمره ای است که شخص در آن به صورت نشسته دفن شده اند. این شیوه هنوز در برخی از مناطق هندوستان و پاکستان حتی در میان مسلمانان و شیعیان وجود دارد و در گزارش یکی از دوستان به این مناطق آمده است که هنگامی که از آنان علت این امر را پرسیده گفته اند که مرده می بایست برای رستاخیز همیشه در حال آماده باش باشد و در حال نشسته بهتر می تواند برخیزد و در پیشگاه خدا حاضر شود و حالت خوابیده به معنای از دست دادن فرصت است. البته در شیوه مسلمانان، گورها به شکل خمره ای تهیه و آماده می شود و شخص را در خمره نمی گذارند، ولی شیوه قرار گرفتن مرده در میان مسلمانان یاد شده با گبریان و به سخن درست فراگبریان ( آنانی که پیش از گبریان زرتشتی می زیستند) یکی و همانند است و شخص در گور و یا خمره در حالت نشسته قرار می گیرد.

در گورهای سردابه ای معمولا لوازم زندگی و ابزار کار نهاده شده است. علت این امر می تواند بر اساس اعتقاد به رستاخیز باشد ؛ زیرا از دیرباز عده ای از اقوام باستانی به زنده شدن دوباره مردگان در روز رستاخیز با همان اجساد خاکی باور داشتند و قائل به معاد جسمانی بودند. از این رو، آنان در حفظ اجساد مردگان خود نهایت کوشش را به کار می بردند و برای آن که مردگان پس از زنده شدن در روز واپسین، نیازها و احتیاجات زندگی خود را رفع نمایند، اسباب و لوازم زندگی از قبیل خوراک، پوشاک، وسایل و ابزار کار را با جسد در سردابه می نهادند. حتا برخی از ایشان پا را فراتر نهاده، اسبان، غلامان و کنیزان شخص مرده را زنده و یا پس از کشتن با او دفن می کردند تا در روز رستاخیز بتواند از آن ها استفاده کند. در میان وسایل می توان به ابزارهای جنگی چون شمشیر و خنجر و نیزه های کوتاه و ظروف سفالی و غیر سفالی اشاره کرد. نویسنده خود در روزهای نخستین انقلاب اسلامی چند قطعه از این اشیاء را که از گورهای گبری به دست آمده بود در دست فروشنده ای که خود در کشف و سرقت این اشیاء تخصص داشته و دارد دیده ام. یکی از این اشیاء خنجری کوتاه بود که بر روی آن حکاکی شده بود. این اشیاء در جواهرده در مکانی که اکنون به صورت جنگل از درختان در آمده و مشرف بر فیلک دم است کشف و از گورها سنگی بیرون آورده شده بود. خود در تابستانی بر سر یکی از این گروه های تخریب شده رفته و از زیبایی ساخت قبر و سنگ تراشی آن شگفت زده شدم.

در ورودی این گونه قبور به طرف مشرق گشوده می شود. این نوع قبور درمناطق مختلف جواهرده و در مسیر هایی چون لی سرا، سیاه چال کش سَلمَل، لشتِ کُنُس، بازرش و کوهستان های اطراف جواهرده زیاد است.

اما گور خمره ای چنان که از نامش پیداست به شکل خمره با دهانه ای تنگ می باشد و متعلق به دوره قبل از زردشتیان و با پیشینه ای حدود پنج تا هفت هزار سال است. خمره ای که مرده را در آن دفن می کردند، دست ساز بوده و از دو قسمت نیمه مساوی جدای از هم تشکیل می شد و بعد از آن که مرده را به صورت چمباتمه زده در آن می نهادند، دو نیمه خمره را با ساروج به یکدیگر وصل می کردند. این گونه قبور در بازرش جواهرده فراوان به چشم می خورند و در حد فاصل چشمه آبعلی و مسجد کهنه تنگدره گورهای بسیاری از این نوع نیز مشاهده شده است.

به نظر می رسد که بر پایه آیین و باورها مردان در مناطق بالاتر و زنان در کنار نهرهای آب و چشمه ها و مناطق دارای آب دفن می کردند. از این روست که اغلب قبور زنان در اطراف رودخانه ها قرار گرفته است. بنابر این اگر در منطقه و ناحیه ای رودخانه و یا نهر آبی وجود نداشت، گورستان زنان را در کنار جایی که برکه آب بود به وجود می آورند و زنان را در کنار آب دفن می کردند. به نظر می رسد که در اندیشه ایشان زنان با آب که مایه زندگی و تداوم آن است ارتباط تنگاتنگی وجود دارد و زنان نیز مانند آب زندگی انسان را تداوم می بخشند. این اندیشه همانند اندیشه های آریایی ها هندی است که زن و الت تناسلی وی را بسیار مهم شمرده و در حد پرستش بدان ارج می نهادند و حتی از آن به خدای شیوا یاد می کنند.

در حد فاصل اِژدَلَم (موضعی جنگلی در بین راه رامسر و جواهرده) و سفید آبکش جواهرده، در دو طرف رودخانه قبور گبری زیادی به چشم می خورد که بیانگر آثار زندگی در هزاره های 3 تا 5 پیش از میلاد مسیح است.

خلیل منصوری

مسجد تاریخی آدینه



یکی دیگر از آثار تاریخی و دیدنی جواهرده مساجد کهن آن است. از مهم ترین مساجد منطقه می توان به مسجد آدینه که در گویش کهن رامسری از آن به دزگا مزگت یاد می شده است اشاره کرد. این مسجد از نظر تاریخی از بسیاری از مساجد غرب مازنداران و شرق گیلان از قدمت بیش تری برخوردار است. در حال حاضر کهن ترین مسجد پس از مسجد آدینه مسجد جامع لاهیجان است. اما از نظر تاریخی مسجد جواهرده با پیشینه یقینی نهصد ساله از کهن ترین مساجد و قداست ترین آن ها می باشد. هر ساله از گیلان و مازندران شماری از مردم برای زیارت و شرکت در مراسم خاص گل کاری آن گرد می آمدند و با اجرای برنامه های شاد نمایشی و کشتی و مبارزه های مردان به شکل کشتی گیل مردی می کوشیدند تا علاقه خویش را به مسجد نشان دهند.

مسجد آدینه در اندیشه بسیاری از مردمان حتی برخی از علمای گیلان چون آیت الله مهدوی سعیدی لاهیجی از ارزش و جایگاه خاص و ویژه ای برخوردار بوده است. به نظر ایشان مردم گیلان تشیع امامی را از مردم آخوند محله و علمای بزرگ تنکابن دارند؛ زیرا آخوندمحله رامسر که پایگاه اندیشه دوازده امامی بوده است با علمای به نامی چون شل شریف سرابی تنکابی و سید بزرگوار پله سید ( پله به معنای بزرگ ) و بسمل و خاندان معروف الهیان و دیگر علمای به نام موجب شده است تا اندیشه شیعی امامی در منطقه غرب مازندران تا غرب گیلان رواج و گسترش یابد. وی همواره از آخوندمحله به عنوان پایگاه به نام شیعه و عالمان یاد می کرده است و به نویسنده به یاد آن بزرگان احترام و ارج بسیار می نهاد.

مسجد آدینه که همان مسجد جامع است مهم ترین پایگاه دینی در کل منطقه بوده است. این مسجد گویا پیش از آن که به مسجد و به اصطلاح بومیان مزگت تبدیل شود از عبادتگاه های زرتشتی و حتی بر باور برخی از معابد پیش از زرتشتیان و گبرها یعنی معبد آناهیتا بوده است.

تاریخ بنای مسجد آدینه

گرچه نمی توان نظر خطعی درباره تاریخ نخستین بنای این مسجد ابراز نمود، اما قراین و اماراتی هست که ما را در پی بردن به تاریخ تقریبی بنای اولیه آن کمک می کند:

اول این که: حسن الاطروش ناصر کبیر اواخر قرن سوم (287 هجری قمری) وارد هوسم ( رودسر امروزی) شد و چهارده سال به نشر آیین اسلام پرداخت [3] و به گفته ابن اثیر: « از گیلان و دیلمان کسانی که در این سوی سفیدرود تا آمل، نشیمن داشتند دعوت ناصر را پذیرفتند و پیرو مذهب تشیع شدند» [4] و از آثار او مسجد رودبارک اشکور و مسجد گیلاکجان ( یکی از روستاهای حومه رودسر) است. [5] این که جواهرده در عصر ناصر کبیر وجود داشته، امری مسلم و قطعی است چرا که در «حدود العام» که کتاب جغرافیای جهان است و در نیمه دوم قرن چهارم(حدودا هفتاد سال پس از ناصر کبیر) نوشته شد، به ده ناحیه دیلم اشاه گردید که «جوداهنجان» از آن جمله است و به عقده رابینو سفرنامه نویس انگلیسی منطبق با جورده تنهجان بوده [6] و با توضیحاتی که در آغاز این بخش آمده است انطباق آن با جواهرده امروزی غیر قابل انکار می باشد

بنابر این بدیهی است که جورده تنهجان که در فاصله ای نه چندان دور از هوسم قرار دارد، از این تغییر آیین به دست ناصر کبیر مستثنی نبوده و مردم پیرو مذهب تشیع شدند که تاسیس مسجد یکی از آثار اولیه آنان است.

دوم این که: آدینه واژه از پارسی سره است که به معنای جمعه می باشد و در تمامی نواحی کرانه های جنوبی دریای خزر و رشته کوه البرز، کمتر مسجدی را می توان یافت که نام آن آدینه باشد و اغلب به نام مسجد جمعه شهرت دارند و معمولا مسجدی که در آن نماز جمعه بر پا می شود دارای چنین نامی است و چون در قرون اولیه اسلامی نسبت به اقامه نماز جمعه اهتمام بیشتری ورزیده می شد و انجام آن از واجبات محسوب می گردید، لذا در هر شهر یا مرکز ولایت مسلمان نشین، یک مسجد جمعه وجود داشت. در منابع تاریخی مربوط به قرون اخیر، مسجدی را نمی بینیم که در این نواحی نام جمعه بر آن نهاده باشند و اگر هم مسجدی دارای چنین نامی است متعلق به قرون اولیه است که مسجد آدینه را می توان از آن جمله به شمار آورد. مضافا از نام «آدینه» چنین پیداست که هنوز واژه های عربی نظیر جمعه در این ناحیه رایج نشده بود، چرا که مردم تازه به اسلام گراییده و بیش و کم پیروان کیش زردشتی در گوشه و کنار به چشم می خوردند و اغلب، واژه های غیر تازی به کار می بردند که واژه «آدینه» از آن جمله است. گفته رابینو که «تا قرن چهارم پیروان مذاهب دیگر در این نواحی بیش و کم به چشم می خورند» [7] موید آن است.

سوم این که: چنان چه در موارد یاد شده تردیدی حاصل شود لااقل می توان گفت که این مسجد در سال های آخر قرن ششم و یا اوایل قرن هفتم هجری قمری در دوره استیلای اسماعیلیان بر این منطقه بنا شده است.

جانشینان حسن صباح در سال 590 هجری قمری به دنبال سازش با « هزار اسب بن شهر نوش» یکی از ملوک پادوسپانی، هوسم تا سخت سر را به اشغال خود در آوردند و پنجاه سال بر این محدوده از ساحل دریای مازندران تا الموت فرمانروایی کردند. [8] آنان مانند اسماعیلی مذهبان دیگر پارسی زبان، بر به کار بردن هر چه بیشتر واژه پارسی همت می گماردند و اغلب سعی داشتند که کمتر واژه عربی به کار برند و واژه هایی چون «آدینه» در آثار بزرگان این طایفه نظیر سرنامه ناصر خسرو علوی قبادیانی مروزی، فراوان به چشم می خورد. از این رو بعید به نظر نمی رسد که مسجد یاد شده در عهد آنان بنا شده و این اسماعیلیان بودند که چنین نامی را بر آن نهادند. چیزی که توجه همگان را بر می انگیزد این است که واژه آدینه هنوز بر سر زبان هاست و هیچ گاه نشد که واژه جمعه جایگزین آن شود.

بنا به روایات محلی آخرین تجدید بنای مسجد آدینه جواهرده به سال 1045 هجری قمری به دست ملا شریف معروف به «شل آخوند» که در عصر خود از علمای بزرگ به شمار می آمد، انجام گرفته که خود از اهالی محل یاد شده بوده است.

کشف سکه

یکی از مقامات محلی که بعد از واقعه آتش سوزی مسجدر در تجدید بنای آن نقش موثری دارد، از قول یکی از محترمین نقل می کرد که چند سال قبل شخصی حدودا صد و چهل عدد مسکوک نقره و غیره را که در کندوکاو زیر دیوار جنوبی مسجد به دست آورده بود، نزد او آورد تا آ« را بفروشد و او همه این گنجینه را برایش فروخت. ظاهرا سکه های مکشوفه مربوط به چندین قرن قبل بود. همچنین شایع است که کتیبه ای به خط میخی در پی کنی قسمت نوساز مشرق مسجد که چند سال قبل انجام گرفته بود به دست آمد و معلوم نیست در دست چه کسی می باشد.

قبور دو طبقه

در پی کنی دیوار جنوبی مسجد که در تابستان 1374 هجری خورشیدی صورت گرفت قبری دو طبقه کشف گردید. وجود این گونه قبور در جواهرده زیاد است. به نظر می رسد که وقوع زمین لرزه ها و جاری شدن سیلاب ها در قرون گذشته سبب شد که خانه ها نابود گردد و این منطقه خالی از سکنه و مبدل به ویرانه شود و پس از گذشت سال ها بلکه قرن ها به صورت منطقه ای مسکونی در آید که در نتیجه، قبور مردگان روی قبوری قرار گرفت که در آن زمان هیچ اثری از آن ها مشهود نبود.

وقوع زمین لرزه

در سال 1045 هجری قمری بعد از آن که زمین لرزه شدیدی رخ داد و مسجد را با خاک یکسان کرد، تجدید بنای آ« آغاز شد و تاریخ این تجدید بنا در یک قطعه شعر پانزده بیتی به حساب جمل بر سر نعل (حمال و دوش کش) مقابل در ورودی با خطی زیبا نوشته شد. گرچه این ادبیات سست بوده و از استحکام شعری برخوردار نیست اما از لحاظ تاریخ بنا و ذکر نام بانی آن در خور اهمیت است. در این ابیات علاوه بر ذکر نام بانی و تاریخ بنا، به وقوع زمین لرزه اشاره گردید و چون ذکر همه آن ابیات ضروری نیست لاجرم به درج بعضی از آن ها مبادرت می شود:

بنازم خدای علیم و قدیر

به مسجد تزلزل به طین و به ما شد

به نوعی بلرزید زمین و خیال[9]

تو گفتی مگر که قامت بپا شد

شریفا جهانی علوم و کمال

موفق موید به هر دو سرا شد

به لطف خدای تعالی بنا کرد

به اندک زمانی چنین با ضیا شد

گذرگاه خضر و مقام مسیح

از این تا قیامت ز فضل خدا شد

بگفتا سلیمان چرا تو غمینی

تو را هم مدد کار و حامی خدا شد

ببین و بسنجش بگو از سر فیض

محل عبادت مکان دعا شد

مصراع آخر برابر است با 1045 هجری قمری

از ابیات یاد شده چنین معلوم می گردد که بانی آن شخصی به نام شریف «شل شریف»[10] و سراینده اش سلیمان و علت تجدید بنا وقوع زمین لرزه بوده که منجر هب ویرانی مسجد شده است.

معماری مسجد

دیوارهای مسجد از چوب و گل و بدون شمع یا ستون بود. چوب های قطور و گرد، دو ردیفه تا سقف روی هم قرار داشتند. این گونه دیوارها را در گویش محلی «داروارجِن» می نامند و هنوز هم خانه های داروارجنی در روستاهای مازندران بیش و کم به چشم می خورد. برای مهار شدن زاویه های دیوارها و استحکام بخشیدن بنا، در لبه هر دیوار دو اصله چوب گرد بلند نبه درازای 5/12متر در چهار زاویه روی هم قرار گرفته و آ« را محکم بسته اند و این استحکام به تحوی بود که با گذشت 370 سال از عمر آن هیچ خلل و آسیبی بر آن وارد نگردید. عجیب تر آن که این چوب ها بی آن که رنگ آمیزی شده باشند چنان سالم و ایمن از کرمخوردگی باقی مانده بودند، که گویی دیروز آن را بریده اند.

درازای و قطر زیاد چوب ها حکایت از آن دارد که جنگل در مجاورت مسجد قرار داشت و گرنه حمل آن از راه دور با توجه به وزن سنگین و بلندی آن دشوار می نمود. هنوز آثار کوره های ذغال در تپه «وِرگِ چال سُوسَر» که فاصله زیادی با مسجد ندارد به چشم می خورد.

بنای مسجد به شکل مربع5/12×5/12 بود و دو سر نعل (حمال) داشت وهر سر نعل، روی سه ستون چوبی قطور که بعضی از آ« ها ساده و بعضی دیگر به صورت لاچ لنگری هفت و هشت استوار بود. بالای سر نعل ها واشان کشی شده، یعنی در فواصل معین تیرهای گرد چوبی قرار گرفته بود که در محل آن را «بام دار» گویند. فاصله میان واشان ها و سربندی، به جای ستون های چوبی، زا دار وارجن های مخروطی شکل استفاده شده و روی سربندی لت پوش بوده است. دو در وردودی یک لنگه ای به سمت شمال باز می شد. سمت راست، در ورودی مردان و سمت چپ، در ورودی زنان بود. به طور کلی درهای ورودی مساجد هشت گانه جواهرده به سمت شمال گشوده می شود. در های قدیمی مسجد کنده کاری بوده و بر «بائو» و «پاسار» های در، کنده کاری و «اسلیمی» های بسیار زیبایی داشت که متاسفانه در تابستان سال 1332 از جای کنده و روی بام نهادند و به جای آن در های چوبی معمولی کار گذاردند. در های یاد شده در آتش سوزی اخیر کاملا از میان رفت.

در سال های اخیر مرحوم سید ابراهیم بنی هاشمیان امام جماعت همین مسجد، قسمت شرقی مسجد را با حفظ حدود بنای قدیمی توسعه داد بی آن که دیوار شرقی مسجد خراب کند، مسجدی از آجر و سیمان و آهن وَلَته پوش دو طبقه با کمک مالی جمعی از مردم بنا نهاد. هر چند در آنجام این کار سوء نیتی نداشت اما بر زیبایی خاص نمای خارجی مسجد لطمه شدیدی وارد آورد و وصله نا جوری به این بنای کهن زد.

مراسم تقدیس مسجد

مسجد یاد شده که بدین نام مشهور بوده مورد علاقه و احترام مردم می باشد. حدودا تا سی سال قبل در اولین جمعه ماه مرداد هر سال، جشن گلکاری در این مسجد بر پا می شد و مردم از نقاط دور و نزدیک رد آنجا جمع می گشتند تا در این مراسم شرکت جویند. عمل «گِلکاری» یعنی گل مالی کف و دیوار داخلی و بیرونی مسجد، طبق برنامه از پیش تعیین شده به دست خانم ها انجام می گرفت و مردان حق دخالت نداشتند و انجام این عمل بدین طریق بود که روز قبل مقداری گل سفید از «گِرچَ خانی اَوشِیان سر جواهرده» برداشته و در گونی می ریختند و هر یک به قدر توان خویش آن را روی دوش تا مسجد حمل می کرد و صبح روز بعد گِل ها را با آب خیس نموده و رقیق می کردند، آن گاه وسیله جاروب، محکم بر دیوار می کوفتند و آن قدر این عمل تکرار می شد تا آن که دیوار به رنگ سفید در آید و چنان از ظرافت برخوردار بود که گویی آن را رنگ آمیزی کرده اند. و چندین ساعت به طول می انجامید و پس از اتمام آن، گلکاری کف مسجد انجام می شد. این گل از نوع خاصی نبود بلکه گل معمولی مورد استفاده قرار می گرفت.

گِل را با کمی آب و مقداری خاکه پوسته برنج یا خاک اره، مخلوط می کردند و با دست آن را کمی رقیق می نمودند و آن گاه روی کف مسجد با دست می مالیدند. همزمان با عمل فواج و گل کاری، جمعی دیگر از زنان فرش ها را می شستند و روی سنگچین دور حیاط مسجد می آویختند تا خشک شود.

یکی از نکات جالب توجه آن که دامداران از نقاط دور و نزدیک مقداری شیر و سایر فراورده های لبنی را نذر مسجد می کردند و برای تیمّن و تبرک، مقداری از شیر را با گل مخلوط می کردند تا در تعمیر مسجد مورد استفاده قرار گیرد. لبنیات نذری به قدری زیاد بود که تکافوی آن همه جمعیت می کرد. همه این عملیات تا ظهر خاتمه می یافت و بعد از ظهر مراسم کشتی محلی انجام می گرفت. پهلوانان و کشتی گیران از نقاط دور و نزدیک، به ویژه شرق گیلان و غرب مازندران در اینجا جمع شده و با یکدیگر دست و پنجه نرم می کردند و کسی که شانه همه حریفان را به خاک می مالید عنوان سرپهلوان را برای مدت یک سال از آن خود می ساخت و حضران هر یک به قدر توانایی خویش، مبلغی پیشکش او می نمودند.

به عقیده محقق گرانقدر دکتر منوچهر ستوده این سنت ظاهرا مربوط به دوره قبل از اسلام است، زیرا در تعمیر و مرمت مساجد اسلامی چنین روشی نیست. [1] این مسجد، «مسجد دزگامزگتی» (به کسر دال و فتح میم و سکون زاء و فتح گاف دوم) نام داشت و دکتر ستوده نیز بدان اشاره کرده است [2] و این نامی زردشتی است و مشابه چنین واژه ای در حوالی این منطقه وجود دارد. در «سیاه چال کش» واقع در ضلع غربی «وژک» موضعی است به نام «دزگامزگا دشت» که هنوز بر سر زبان ها بوده و بدان نام مشهور است. این که مسجد آدینه در همان موضعی بنا شده که قبل از آن معبد زردشتیان بوده است، قطعی به نظر نمی رسد اما نمی توان به کلی منکر آن شد چرا که قبل از نفوذ و گسترش اسلام در این نواحی، مردم پیرو کیش زردشتی بودند و در عهد داعی، حسن الاطروش معروف به ناصر کبیر بود که برای نخستین بار آیین اسلام بدینجا راه یافت و مردم بدان گرویدند. مضافا با کندوکاوهایی که به دست حفاران غیر مجاز صورت گرفته است نشانه هایی از آثار معبد زردشتیان رد این حوالی پیدا شد اما امروزه اثری از آن بر جای نیست.

وقوع آتش سوزی در مسجد

متأسفانه این مسجد با آن همه قدمت و عظمت تاریخی از سوی مقامات ذیربط مورد توجه قرار نگرفت و به امان خدا رها شد و با آن که می بایست در زمره آثار باستانی به شمار آید و سازمان میراث فرهنگی آن را تحت حفاظت خود قرار دهد ، متأسفانه هیچ اقدامی نه در گذشته و نه در زمان حاضر صورت نگرفت و این مسجد که از قداست ویژه ای برخوردار بود ، در ساعت نیم بعد از نصف شب پنجشنبه مورخه 24/1/1374 ش به علت نامعلومی دچار سانحه آتش سوزی گردید و با خاک یکسان شد . می گویند این آتش سوزی بر اثر برخورد صاعقه بوده است و لله اعلم . دو ماه بعد از سوی بعضی مقامات اقدام به تجدید بنا گردید با آن که نگارنده از ایشان خواست مسجد در همان موضع قبلی 5/12 × 5/12 بدون کم و کاست تجدید بنا شود و دعوتی از کارشناسان و معماران اصیل ایرانی برای تهیه نقشه و اجرای طرح به عمل آید ، گرچه به ظاهر این دو پیشنهاد پذیرفته شد ، اما در عمل خلاف آن رفتار گردید و مسجد با طرح و نقشه یک بنای کم اطلاع محلی پی ریزی شد و حتی برای کلنگ زدن از کسی دعوت به عمل نیامد و مقدار کمی از قبرستان در دو جهت شمالی و جنوبی ضمیمه مسجد گردید . ساختمان جدید با بنای قبلی بیگانه است که گویی در این موضع مسجدی کهن وجود نداشت و با آن که یکی از مهندسان رشته معماری محلی که دارای مدرک کارشناسی ارشد دانشگاه تهران است به ایشان مراجعه کرده و پیشنهاد همه نوع همکاری رایگان اعم از طرح و تهیه نقشه مناسب و اجرای آن تا آخر مرحله داده بود که مورد قبول واقع نشد. در حالی که این مهندس جوان سال ها برای تهیه پایان نامه تحصیلی روی این مسجد کار کرده و مطالعه ی دقیق روی معماری آن انجام داده بود. یکی از مهندسین طرح جنگل کاری منطقه نیز پیشنهادی داد مبنی بر این که مسجد با همان شکل و مصالح ساختمانی ساخته شود با آن که مهندس تهیه چوب را تقبل نمود اما موافقت حاصل نگردید.

پانویس

شماره 1: الگو:پاورقى از آستارا تا استار باد، ج3، ص32

شماره 2: الگو:پاورقى همان منبع

شماره 3: الگو:پاورقى تاریخ مردم ایران، ج 2، ص138

شماره 4: الگو:پاورقى الکامل ابن اثیر، ج6، ص146

شماره 5: الگو:پاورقى تاریخ گیلان و دیلمستان، صص37 و 472

شماره 6: الگو:پاورقى فرمانروایان گیلان، ص 181

شماره 7: الگو:پاورقى تاریخ گیلان، ص404

شماره 8: الگو:پاورقى تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص159

شماره 9: الگو:پاورقى خیال ناحیه و محله را گویند (لغت نامه دهخدا، ذیل واژه خیال)

شماره 10: الگو:پاورقى شل شریف از بزرگان و ملاکین جواهرده بوده است و بلوک اصلی شل محله و چند محله دیگر جواهرده متعلق به ایشان بوده است.همچونین خاندان شل آقاخانی (پورمنصوری) از بازماندگان وی می باشند.

منابع

سجادی، سید محمد تقی، تاریخ و جغرافیای تاریخی رامسر، انتشارات معین، تهران

حایری سمامی، بزرگان رامسر، انتشارات کتابخانه مرعشی نجفی، قم

خلیل منصوری

دژها و قلعه های تاریخی رامسر


قلعه دزکول رامسر

تپه دزکول در ضلع جنوبی خیابان تنگدره قرار دارد و ارتفاع آن از سطح زمین اندک است.

اطراف آن منطقه مسکونی بوده و به دزکول بن معروف می باشد. دزکول ترکیب اضافی مقلوب بوده و به معنای تپه ای است که قلعه روی آن بنا شده باشد چه کول در گویش محلی به معنای برآمدگی است و تل و پشته را که نوعی برآمدگی روی زمین است کول می نامند. معروف است که روی دزکول قلعه ای بوده و سمج غار « شب پره چال» به این قلعه و احتمالا به کوه ایلمیلی منتهی می شد.

دامنه اطراف دزکول به منطقه مسکونی و باغ چای و مرکبات تبدیل گردید و جاده منبع آب و روستای پس کرات از ضلع جنوبی آن می گذرد.

از این قلعه اثری بر جای نمانده است. دزکول همچون نقاط دیگر از ضربات کلنگ حفاران غیر مجاز مصون نمانده و حفاری هایی در آن صورت گرفت، اما بر کسی معلوم نشد که دفینه و یا اثری باستانی به دست آمده باشد. چیزی که هست شایعات زیادی در مورد وجود دفینه در دزکول بر سر زبان ها است و الله اعلم.



قلعه باغ نیاسته رامسر

در دامنه شمالی مارکوه در حد فاصل جاده آسفالته و نیاسته رامسر آثار قلعه ای قدیمی وجود دارد که بی ارتباط با قلعه مارکوه نیست و به قلعه باغ معروف می باشد.

به نظر می رسد از داخل قلعه مارکوه به قلعه باغ، سمجی وجود داشت و این سمج سر از چاه قلعه مارکوه بیرون می آورد. اطراف آن خندقی به عرض 8 متر و عمق چهار متر حفر شده بود که با گذشت ایام آکنده از گل و لای شد و بقیه اراضی آن مبدل به باغ چای( از آستارا تا استر باد، ج3، ص42) و مرکبات گردید. مساحت داخل قلعه حدودا پانزده هزار متر و ارتفاع آن دو متر است.

قلعه گرزمانسر

قلعه گزمانسر یا قلعه دزکول در مجاورت قریه گرسباسر و به گفته رابینو گرلسپه سر(سفرنامه مازندران و استراباد، ص23) قرار دارد و این قریه یکی از روستاهای کوهستانی رامسر است و اکنون به گرسمه سر شهرت دارد و با جَندَه رودبار رامسر فاصله چندانی ندارد. گرسباسر، گرلسپه و گرسمه سر تحریف شده گرزمانسر است و گرزمانسر مرکب از گرزمان+سر می باشد و گرزمان را در لغت، آسمان، عرش اعظم یا فلک الافلاک و بهشت گویند، این واژه پارسی است و در اوستا، گرودمانا و گرونمانه و در پازند، گروثمان و به زبان سُغدی، غرومن و در اصطلاح مانوی، به پارسی میانه گرماسمان نامیده می شود. سر در گویش محلی بالا و روی چیزی را گویند، لذا گرزمان سر به معنای بالای بهشت است( لغت نامه دهخدا، ذیل واژه گزمان).

قلعه یاد شده که در منطقه خوش آب و هوای ییلاقی جنت رودبار رامسر قرار گرفته است از نامش چنین پیداست که باید قلعه ای باستانی و مربوط به دوره پیش از اسلام و یا لااقل مربوط به عهد حسن صباح باشد چه این قلعه روی قله مخروطی شکل قرار گرفته و محیط بر اطراف است و می توان تا ساحل دریا را که فرسنگ ها با فاطله دارد زیر نظر گرفت و مراقبت نمود از این رو مجازا نام گرزمان به معنای آسمان بر آن نهاده شد. از سوی دیگر چشم انداز این کوه از ساحل دریا منظره ای بس دل انگیز است و چون پیروان آیین زردشت معتقد به حیات پس از مرگ برای مکافات یا مجازات و بقای روح هستند و در حقیقت یکی از اصول اعتقادی آنان به شمار می آید، لذا وجود بهشت را امری ضروری می دانند( تاریخ ایران، سرپرسی سایکس، ج1، صص145-146). آنان عقیده دارند که بهشت در جبال « هربرزایتی» یعنی کوه مرتفع که در زبان پهلوی البرج و امروزه البرز نامیده می شود واقع بوده و کوه مجهول الحال در زمین به سوی بالا رفته و از ستارگان می گذردو به قلمرو بی نهایت نور یعنی به بهشت اهورا مزدا منزلگاه نعمات می رسد، این کوه ام الجبال است و قله آن در شرافت ابدی شناور است ( همان منبع). با این اعتقاد زردشتیان، به نظر می رسد که مقصود از کوه مجهول الحال در البرز همان گرزمان سر است.

از طرف دیگر اسماعیلیان معتقد به تناسخ و بهشت به صورت مردم می دانند و بر این باورند که تنها یک بهشت وجود دارد آن هم گرزمان که در آسمان است. خواجه رشید الدین فضل الله همدانی می نویسد: «... و در حال بعث و نشر و مبدء و معاد، تناسخ گویند. همچنین می گویند: صورت مردم بهشت است ولکن بهشت گرزمان در آسمان است» ( جامع التواریخ، ص152). از این گفته خواجه رشید الدین می توان دریافت که قلعه گرزمان سر که بعد از قلاع الموت و لمسر مهم ترین قلعه به شمار می آید مورد استفاده اسماعیلیان قرار می گرفت و چون جایگاهی است سر سبز و خوش و خرم و در مکان مرتفعی قرار گرفته است تشبیه به بهشت آسمان نموده و نام گرزمان بر آن نهاده اند تا یاد آور بهشت گرزمان در آسمان باشد. ناگفتهنماند که پیروان حسن صباح بیشتر قلاع شان در رشته کوه البرز قرار گرفته است و قلعه الموت که از استحکام بی نظیری برخوردار است سالیان درازی مرکز رهبری آنان محسوب می شد.

در حال حاضر بقایایی از دیوار قلعه گرزمانسر که از سنگ و ملاط محکم چیده شده به چشم می خورد و آثار تنبوشه های سفالین بر جای مانده داخل قلعه گواه آن استکه آب قلعه از چشمه های مناطق نزدیک تامین می شده است.

همچنین در قلعه گرزمانسر حوادث و وقایعی رخ داده است. که در بخش های بعدی بدان پرداخته خواهد شد.

قلعه ایزکی

این قلعه در ضلع جنوبی جاده جنت رودبار جنب انبار شرکت تعاونی و کمی بالاتر از روستایی که نامش ایزکی می باشد قرار دارد و امروزه به قلعه « علی رضا گردن» شهرت دارد و این قلعه را امیر ناماوربن کیکاوس یکی از سرکردگان ملاحده به سال 534 هجری قمری بنا نمود، ظاهرا در آن زمان موضع یاد شده را ازیکه می نامیدند ( زبده التواریخ، ص 185) و ایزکی صورت تغییر یافته آن است.

در زبده التواریخ که به سال 700 هجری قمری تالیف شده، آمده است که: « رفیقان چون کارگرجیان بساختند به الموت آمدند و بیست و سوم محرم اربع و ثلثین و خمسمائه امیر ناماوربن کیکاوس به گیلان مبادرت نمود به جایی که سیاه کیله رود ( سیاهکلرود امروزی) خوانند و به موضعی که ازیکه گویند دژی بنا کرد و رفیقان را با ذخایر آن جا نشاند» ( همان منبع) از این قلعه آثار قابل توجهی بر جای نمانده است.

قلعه گل کند جنت رودبار

این قلعه که در محل آن را گاو سرهگردن می گویند در جنده روبار (جنت رودبار) واقع است، در محل معروف است که سمجی به چاه قلعه مارکوه دارد( از آستارا تا استار باد، ج3، ص42).

قلعه در بندان جنت رودبار

این قلعه نیز در جنت رودبار واقع است (همان منبع، ج3، ص 42)

قلعه چاک جنت رودبار

این قلعه روی تپه ای در چاک جنده رودبار قرار داد و در محل معروف به قلعه چاک کوتی می باشد و کوتی در گویش محلی به معنای تپه به موضعی کم ارتفاع است و به همین سبب بدان نام شهرت یافت.

قلعه زین پشت رامسر

این قلعه روی قله کوه زین پشت جواهرده رامسر بنا شده و هنوز هم آثاری از آن به چشم می خورد ( از آستارا تا استار باد، ج3، ص42).

قلعه پایین مازو رامسر

این قلعه بر سر قله کوه بنا شده و آثار باقیمانده و دیوارهای قلعه ای قدیمی از سنگ دیده می شود (همان منبع ، ج3، ص40).

قلعه لتر رامسر

این قلعه تا چندی قبل در ضلع شمالی لتر کمی بالاتر از امام زاده گالش محله باقی بود، اما بعضی مردم تاآگاه با بیل و کلنگ بدانجا حمله ور شده و به طمع دست یابی به دفینه تمامی آثار آن حتا بقایای برج دیدبانی را با خاک یکسان کردند.

قلعه خَش چال

آثار قلعه ای قدیمی در خش چال بالای دهکده میج بالا اشکور به چشم می خورد ( همان منبع، ج2، ص415).


به نقل از تاریخ و جغرافیای تاریخی رامسر نوشته سید محمد تقی سجادی

قلعه تاریخی مارکوه در رامسر


مارکوه یکی از کوه های رامسر است که از زمان های خیلی دور شاهد حوادث و ریدادهای مهمی بوده و با ارتفاعی کم در جنوب شرقی رامسر و در شرق شهر کتالم واقع است و مشرف به دریا می باشد، این کوه که بر بخشی از منطقه کتالم رامسر سایه افکنده و چندان مرتفع نیست با موقعیت خاصی ک دارد در همه ادوار تاریخ مورد توجه بوده است، چرا که در منتهی الیه شمال البرز قرار گرفته و نزدیک دریا می باشد و از سمت جنوب تا ارتفاعات گرسباسر ک فاصله زیادی از همدیگر دارند همه جا را می توان زیر نظر قرار داد. وجود قلعه مستحکم روی این کوه گویاترین دلیل اهمیت سوق الجیشی آن است.

چرا مارکوه نامیده شد؟

درباره وجه تسمیه این کوه نظرات متفاوت است، جمعی بر این عقیده اند که وجود مارهای زیاد سبب گردید آن جا را مارکوه بنامند. مشاهدات یکی از دوستان مبنی بر وجود مار عظیم الجثه ای که خود آن را از نزدیک دیده موید این مدعا است. کسان دیگری هم اظهارات مشابهی داشتند. بعضی بر این باورند که در زمان های بسیار قدیم اموال زیادی برای ایمنی از دستبرد دزدان و غارتگران در گوشه و کنار قلعه در دل خاک به ودیعت نهاده شد و بعدها به مل کوه مشهور شد و بر آثر مرور زمان به تدریج مبدل به مارکوه گردید. به نظر نگارنده نظرات یاد شده احتمالاتی ضعیف می باشد و آن چه به حقیقت نزدیک تر می باشد این است که مارکوه منسوب به مار و مار مترادف با مارد، آمارد و مرد به فتح میم است(تارخ ایران باستان،ج1، ص733؛ ج2، ص1474). ماردها به مردمی می گفتند که پیش از ورود آریان ها میان کادوسی ها و تپورها در تنکابن امروزی و حوالی آن سکونت داشتند(تاریخ ایران باستان، ج3، ص2216 و 2640)، از طرفی هم بنا به نوشته حدود العالم «مرد» نام یکی از نواحی دهگانه جلگه ای ساحلی دیلم بوده است(حدود العالم، ص147) که ظاهرا در حوالی همین مارکوه قرار داشت چه بر اساس تقسیماتی که همین نویسنده به عمل آورده است از چالکرود، لترا، مرد وجود اهنجان(همان منبع)(=جورده آهنجان که منطبق با منطقه ییلاقی جواهرده است) نام می برد و نواحی یاد شده در محدوده شهرستان رامسر واقع اند، ظاهرا چنین به نشر می رسد که: مارکوه یعنی کوهی است که متعلق به مارها( آمردها، ماردها و مردها)می باشد.چیزی که هست در تلفظ عامیانه مارکوه بدون «ها» به کار می رود.

مارکوه را به نام های دیگری نیز نامیده اند که از آن جمله: مبارک کوه(جامع التواریخ، ص147)، بارکوه(همان منبع، پاورقی ص147) و به لحاظ قلعه ای که در آن بنا نهاده شد قلعه کوه نیز نام داده اند(سفرنامه ملگونف،ص143).

در تاریخ طبرستان از قلعه ای به نام اُزبلو نام برده سده(تاریخ طبرستان، قسم دوم، ص144) و چنین به نظر می رسد که مقصود از آن همین قلعه مارکوه باشد.

سنگ های مارکوه آهکی بوده و قابلیت تبدیل آن به آهک زیاد می باشد و به همین لحاظ حدودا نیم قرن قبل مبادرت به تاسیس کوره آهک پزی در دامنه شمالی این کوه در مجاورت جاده اتومبیل رو گردید و با استخراج بی رویه سنگ آهک از جداره شمالی کوه، از زیبایی خاص و دل انگیزی که دارد به میزان قابل ملاحظه ای کاسته شده است. خوشبختانه در چند ساله اخیر از ادامه فعالیت کوره آهک پزی جلوگیری به عمل آمده است.

مارکوه علاوه بر این که نام این کوه است نام روستایی نیز می باشد که در دامنه شمالی آن قرار دارد و در حال حاضر داخل محدوده شهر کتالم است و آن را مارکوبن می نامند و جاده آسفالته کتالم به تالار سر از کنار آن می گذرد. حدودا بیست سال قبل تاسیسات تقویت کننده رادیو و تلوزیون روی این کوه به وجود آمده است.

قلعه مارکوه

این قلعه روی مارکوه قرار دارد و با گذشت چندین قرن هنوز آثاری از آن بر جای مانده است. تاریخ بنای این قلعه بر ما معلوم نیست اما وقایعی که در نیمه اول قرن ششم هجری قمری در آن جا رخ داد حکایتاز قدمت تاریخی قلعه دارد و بیانگر آن است که این قلعه پیشاز آن تاریخ نیز معمور بوده و مورد استفاده قرار می گرفت، احتمالا تاریخ بنای آن به پیش از اسلام می رسد.

از این قلعه برای نخستین بار در کتاب جامع التواریخ خواجه رشید الدین فضل الله همدانی که در اوایل سده هشتم هجری قمری تالیف یافت سخن به میان آمده و در وقایعی که در سال 536 هجری قمری در این قلعه اتفاق افتاد و به تسخیر اسماعیلیان در آمد، آنان برای آن حاکم معین نمودند(جامع التواریخ، ص148) که در ادامه اشاره خواهد شد.

میان این قلعه و قلعه شاه نشین یا قلعه بند که در پشت هتل بزرگ رامسر روی کوه بلند پوشیده از درختان سر سبز جنگلی قرار گرفته است، ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد. این قلعه در قرن ششم هجری قمری همانند قلعه مارکوه به تسخیر اسماعیلیان در آمد و اسماعیلیان قبل از آن که قلعه مارکوه را متصرف شوند به تسخیر قلعه به صورت مبسوط متعاقبا مورد بحث قرار خواهد گرفت.

وضع داخلی قلعه مارکوه از لحاظ وسعت به نحوی است که گنجایش صد سرباز را دارد و همگی به راحتی می توانند در آن سکنی گزینند.

در وسط قلعه چاهی است که بر اساس روایات محلی، روزگاری میان آن و قلعه ای به نام قلعه باغ که در نیاسته رامسر واقع است و فاصله بالنسبه زیادی با مارکوه دارد راه ارتباطی وجود داشت.

وجود قطعات سفالین تنبوشه های شکسته در داخل قلعه مارکوه حاکی از آن است که آب آشامیدنی قلعه از چشمه های دورد دست تامین می گردید.

برج و باروی این قلعه با گذشت قرون متمادی هنوز برقرار است و تندی باد حوادث نتوانست آن را محو و نابود سازد و استحکام آن بیشتر بدان لحاظ می باشد که از سنج و گچ غربالی ساخته شده است.

طول ضلع شرقی آن70/17 متر و قعر آن 30/2 متر و ارتفاعش 30/6 متر و طول ضلع غربی آن 9 متر تمام است. ضلع شمالی با سنگی که در امتداد آن قرار دارد به دو قسمت تقسیم می شود: قسمت غربی آن 80/14 متر و قسمت شرقی آن که از سر سنگ جدا می گردد 15 متر است(از آستارا تا استارآباد،ج3،ص37).

نقاره خانه قلعه مارکوه

میزرا حسن خان اعنماد السلطنه که این قلعه را از نزدیک دیده است می نویسد: « در تنکابن کوهی است موسوم به مارکوه و دخمه های متعدد و شب پره های زیادی در این دخمه ها هست که خود را به آدم و چراغ می زنند و مانع از دخول به دخمه ها می باشند. بالای آن کوه، جایی است مشهور به نقاره خانه، هرگاه سنگی بر آن موضع بزنند صدایی مثل طبل حادث می شود و تا نیم فرسخ آن صدا می رود» ( مرآه البلدان، ج1، ص812).

اسماعیلیان در قلعه مارکوه

قلعه مارکوه در نیمه اول قرن ششم هجری بر اثر یورش های مکرر اسماعیلیان به تسخیر آنان در آمد و چندی بعد یعنی در اواخر همین قرن بر دامنه فتوحاتشان افزوده گشت و از ملاط تا سخت سر به چنگ ایشان افتاد و چون این فرقه بیش از نیم قرن این منطقه را زیر سلطه خود داشتند جای آن دارد به اختصار سخنی از این گروه به میان آید تا خواننگان عزیز با شکل گیری، عقاید و چگونگی فعالیت آنان آشنا گردند.

فرقه اسماعیلیه

اسماعیلیه فرقه ای را گویند که به امامت اسماعیل بن جعفر الصادق(ع) قایلند و معتقدند که: اسماعیل بعد ازم امام جعفر الصادق(ع) هفتمین امام بوده و از انظار پنهان می باشد و ائمه بعد از او همه پنهانند و موقعی که مصلحت باشد ظاهر خواهند شد و به همین علت است که ایشان را اسماعیلی خوانند و از آن جهت که قائل به هفت امامند سبعیه می نامند(تاریخ مفصل ایران،ص332).

طراح و بنیان گذار این فرقه عبدالله بن قداح است. وی در قرن دوم هجری قمری می زیست. این گروه را تعلیمیه نیز می نامند، چه بر اساس اعتقادشان عقل بشر برای معرفت خداوند کافی نیست و لازم است شخصی به عنوان امام، مردم را از راه تعلیم به این معرفت آگاه کند. آنان همچنین معتقدند که اسلام دارای ظاهر و باطن است و اگر کسی بر باطن شریعت پی ببرد و ظواهر را مهمل گذارد ایرادی بر وی نیست و به عمین علت به باطنیه شهرت یافتند. بر پایه این عقیده غالب احکام شریعت را به وجهی تاویل می کنند و برای هر یک از عبادات و غیر عبادات، باطنی می سازند.

پیروان فرقه اسماعیلیه در غرب آفریقا به پیشرفت بزرگی نایل آمده و در سال 296 هجری قمریتوانستند در تونس دولتی تشکیل دهند و برای آنکه ائمه شان با علویان ایران مشتبه نشوند خود را منتسب به حضرت فاطمه(س) دخت حضرت رسول اکرم(ص) ساختند و بر خود نام خلفای فاطمی نهادند. اینان به تدریج بر مصر و بخش اعظم شام و عربستان تسلط یافتند و در عهد ارسلان بساسیری، یک سال هم در بغداد به نام خود خطبه خواندند. مهم ترین عامل پیشرفت کار ایشان قبل از اینکه سلسله فاطمیان در آفریقا اهمیت پیدا کنند قیام قرامطه است که در سال 278 هجری قمری ظهور کردند و بر بسیاری از شهرهای عراق، شام، عمان و بحرین استیلا یافتند و مکه را تسخیر کردند و مدت ها باعث آزار و کشتار مسلمین در این نواحی بودند.(همان منبع).

قرامطه شاخه ای از فرقه اسماعیلیه بوده و منتسب به حمدان بن اشعث معروف به قرامط ( قرامط کسی را گویند که دست و پایش کوتاه باشد ( تاریخ تمدن اسلام، پاورقی صص682-683) هستند که با خلفای عباسی جنگیدند و قریب دویست هزار زن و مرد مسلمان را کشتند. و در هنگام یورش به مکه بیش از ده هزار زایر را که سرگرم انججام مناسک حج بودند سر بریدند و حجر السود را از دیوار کعبه معظمه کندند و با خود به عراق بردند، اما پس از گذشت 23سال آن را برگرداندند( تاریخ تمدن اسلام، پاورقی صص682-683).

به دنبال مرگ المستنصر بالله خلیفه فاطمی مصر میان دو پسرش « المصطفی لدین الله نزار» «مستعلی» بر سل مساله خلافت نزاع در گرفت. المستنصر بالله در عهد خلافت خود ابتدا نزار را به جانشینی خود برگزید اما بعدا از عمل خود نادم شده و ولیعهدی را به پسر دیگرش مستعلی سپرد. اختلاف و نزاع دو برادر که هر یک هوادارانی داشتند سبب گردید تا فرقه اسماعیلیه به دو گروه نزاریه و مستعلویه منشعب گردند، چیزی که هست نزار هیچ گاه به خلافت دست نیافت و مغلوب و اسیر براد شد و همچنان در اسارت بماند تا آن که در گذشت، اما پیروان و هوادارانش در اطراف و اکناف پراکندند و مردم را به سوی خود دعوت کردند. نزاریه این دعوت را دعوت جدید می نامند.

اسماعیلیان ایران که از این تاریخ به بعد به دعوت مردم پرداختند جملگی از نزاریه اند و مدعی آنند که نسب شان به یکی از پسران نزار می رسد(تاریخ مفصل،ص133).

حسن صباح

در عهد خلافت المستنصر بالله، یکی از کسانی که به فرقه اسماعیلیه گرایید شخصی بود به نام حسن صباح از مردم قم که اصل و نسب وی نامعلوم است ( تاریخ مفصل ایران، ص133) مولف جامع التواریخ زادگاهش را قم دانسته و می نویسد: « نسبش به قبیله«حِمیَر» در یمن می رسد. پدرش علی بن محمد که در کوفه می زیست به قم آمد و در آنجا رحل اقامت افکند و حسن در همین شهر به دنیا آمد ( جامع التواریخ، ص97). عطا ملک جوینی را عقدتی دیگر است، وی در این باره می نویسد: « او به قبیله حمیر منسوب است پدرش از یمن به کوفه و سپس به قم آمد و از آن جا به ری کوچ کرد و در این شهر مقیم گشت و حسن صباح در آن جا به دنیا آمد(تاریخ جهانگشا،ج3 ص187).

حسن صباح تا سن هفده سالگی پیرو مذهب شیعه اثنا عشریه بود اما به دنبال ملاقات با شخصی به نام امیره ضراب که از معتقدان مذهب اسماعیلیه بود با این مذهب آشنا شد و بر اث مداومت در هم نشینی با او، تحت تاثیر سخنان وی قرار گرفته و متمایل به این مذهب شد و پس از تماس های مداوم با بعضی از دعاه این فرقه نظیر ابونجم سراج و عبد الملک عطاش در سلک پیروان نزاریه در آمد و از جانب عطاش که داعی عراق بود به نیابت برگزیده شد و به توصیه اش سفری به مصر کرد. این سفر به سال471 هجری قمری انجام گرفت و حسن یک سال و نیم در آنجا ماند( تاریخ مفصل ایران،ص132). و سپس عازم اسکندریه شد و هفده ماه در آن جا ماندگار گشت آن گاه از طریق بغداد، خوزستان، یزد و کرمان به اصفهان آمد و از آن جا روانه فریم و شهریار کوه گردید و پس از چهار ماه اقامت دوباره به خوزستان رفت و سه ماه بعد آهنگ مراجعت کرد و به دامغان آمد و به مدت سه سال در دامغان، گرگان و چناشک بماند( جامع التواریخ، ص97) و سپس به شهریار کوه رفت و جمعی از داعیان را به اندج رود و ولایات دیگر الموت فرستاد تا مردم را به سوی او دعوت نمایند.

حسن مصمم شد به دیلمان برود اما نه از راه ری، چه از آن بیم داشت که مبادا به دست ابومسلم رازی بیفتد، زیرا خواجه نظام الملک، ابومسلم رازی را مامور دستگیری او نموده بود و ابومسلم پیوسته او را دنبال می کرد.

حسن صباح به ساری آمد و از آن جا عازم دماوند شد و از راه خوار ری وارد قزوین گردید و چند روزی در آن جا ماندگار گشت و گروهی از یاران را که همراهش بودند به طوری پراکنده و متفرق به الموت فرستاد(همان منبع، صص103-104). در آن ایام که مهدی علوی از سوی سلطان ملکشاه حاکم الموت بود، حسن قائینی او را به مذهب اسماعیلیه دعوت کرد، مهدی علوی به ظاهر دعوتش را قبول کرد. گروهی از الموتیان نیز دعوتش را پذیرفتند.

مهدی علوی از آن جهت تظاهر به قبول این مذهب کرد تا آن بو کیشان را بشناسد و از قلعه بیرون براند. وی بااین حیله نگهبانانی را که دعوت حسن قائنی را پذیرفته و به کیش تازه در آمده بودند شناخت و ایشان را به بهانه های گوناگون از قلعه بیرون کرد و آن گاه دروازه را بست و گفت: « دژ از آن سلطان است و بیگانه را به درون آن راه نیست». اما حسن قائنی وساطت کرد و راندگان دوباره به قلعه ببازگشتند ولی دیگر فرمان مهدی علوی را نمی بدند.(همان منبع، ص104).

حسن صباح از قزوین وارد دیلمان شد و از سلسکویه اشکور به اندج رود که درهمسایگان الموت قرار گرفته است آمد و یک چندی در آن جا مقیم شد و مردم را به کیش خود دعوت می کرد، تا آ« که در شب چهارشنبه ششم رجب سال 483 هجری قمری گروهی از یارانش مخفیانه او را وارد قلعه الموت کردند و با نام عاریتی دهخدا در آ« جا جای دادند.

الموتیان را قدیم الایام اله موت به معنای آشیانه عقاب می گفتند و عجیب آن که حروف اله موت به حساب جمل ( ابجد) منطبق با سال ورود حسن صباح بدانجا است( جامع التواریخ، ص104؛ تاریخ جهانگشاها، ج3، ص194).

مهدی علوی زمانی متوجه ورود حسن صباح شد که دیگر دیر شده بود لذا ناگزیر شد به او اجازه اقامت بدهد. آن گاه مهدی علوی تحت فشار شدید قلعه الموت را به بهای سه هزار دینار زر به حسن صباح فروخت و حسن صباح پیش از آن که او را از قلعه بیرون براند براتی به عهده رییس مظفر حاکم گردکوه و دامغان که در خفا دعوت او را پذیرفته و به کیش اسماعیلیه در آمده بود نوشت تا سه هزار دینار زر به او بپردازد ( تاریخ حبیب السیر، ج2، جزء چهارم، صص365-366). متن برات چنین است: « رئیس م-ظ حفظه الله مبلغ سه هزار دینار بهای دژ الموت به مهدی علوی رساند. علی النبی و آله السلام و حسبنا الله و نعم الوکیل».(تاریخ جهانگشا، ج3، ص195).

روایتی مشهور درباره فریبکاری حسن صباح است که این مرد بعد از ورود به قلعه الموت با تظاهر و ریاکاری که در انجام تکالیف شرعی داشت و اصولا بنیان کارش بر پایه حیله و نیرنگ بود از مهدی علوی خواست که زمینی به قدر پوست گاو به او بفروشد و مهدی علوی با این درخواست موافقت کرد و بفروخت، حسن صباح پوست گاو را به صورت رشته های دراز برید و به دور قلعه کشید و با این حیله توانست قلعه الموت را به چنگ آمورد و مهدر علوی را از دژ بیرون راند.( تاریخ حبیب السیر، ج2، جزء چهارم،صص365- 366).

مدتی بعد مهدی علوی به دامغان وارد شد و به علت فقر و احتیاج، برات را نزد رییس مظفر برد و او برات را بوسید و بی درنگ سه هزار دینار زر سرخ تحویلش داد ( تارخ جهانگشا، ج3، ص195).

کار حسن صباح بالا گرفت و 35 سال با قدرتی فوق العاده فرمانروایی کرد. حکومتی را که او به دست خویش بنا نهاده بود171 سال دوام یافت و جانشینانش که هفت تن بود راه او را ادامه دادند (تاریخ حبیب السیر، ج2، جزء چهارم، صص365-366) و در طول این مدت 35 قلعه در الموت و حوالی آن و 70 قلعه در قومس و دامغان را تسخیر کردند ( قلاع اسماعیلیه، صص 1-2) و این تعداد غیر از قلاعی است که در مناطق کوهستانی و ارتفاعاتی که در مجاورت دریا و یا کمی دور تر از آن بنا نهاده یا تسخیر کرده بودند.

حسن صباح رهبری گروهی را که فداییان نامیده می شدند بر عهده داشت و در واقع این گروه تروریست هایی بودند که تبعیت از رهبرشان را لازم الاتباع دانسته و از او دستور می گرفتند. فدائیان در طول حکومت 35 سلاه اش48 تن را کشتند (جامع التواریخ، ص134).

حسن صباح که شیخ الجبل شهرت داشت، توانست مذهب اسماعیلیه را اشاعه دهد و روسای کیش زردشتی را وادار به پذیرش این مذهب نماید.

خوچکو (شودزکو (تاریخ گیلان، رابینو، ص634)) محقق روسی که در آغاز قرن نوزدهم میلادی از طرف حکومت روسیه سمتی رسمی در رشت داشت در این باره می نویسد: « در ایام سلطنت سلجوقیان آیین اهورا مزدا هنوز چندین معبد در گیلان به یادگار داشت لکن وقتی شیخ الجبل ( حسن صباح) در الموت ظهور کرد روسای مذهبی گبر به زور اخراج ویا مجبور به قبول مذهب اسماعیلی شدند» ( جامع التواریخ، ص148).

حسن صباح ظاهر الصلاح بود و مبالغه او در ترویج مذهب به مرتبه ای رسید که شخصی را در الموت به خاطر آن که نی می نواخت از قلعه بیرون کرد، مردم هر چه التماس کردند که او را به قلعه بازگرداند نپذیرفت. وی طی اقامت خود در قلعه الموت فقط در دو نوبت روی بام خانه ای که در آن اقامت داشت رفت و هرگز از حصار قلعه بیرون نیامد و سرنجام در ریع الآخر سال518 هجری قمری درگذشت( تارخ حبیب السیر، ج2، جزء چهارم، ص366).

حمله به گیلان

پس از درگذشت حسن صباح، کیا بزرگ امد که در اصل از مردم ولایت رودبار بود به امارت رسید و مانند سلف خود به تحکیم مبنای مذهب اسماعیلیه اهتمام ورزیده و طی چهارده سال و دو ماه و بیست روز حکومت خویش با سلاطین سلجوقی جنگید. وی در سنه 526 هجری قمری سپاهی از الموتیان را روانه گیلان کرد تا با ابوهاشم زید علوی که دعوی زعامت داشت به مقابله بپردازد( تاریخ حبیب السیر، ج2 جزء چهارم، ص469).

کیا بزرگ نخست نامه ای به ابوهاشم نوشت و او را دعوت به پذیرش مذهب اسماعیلیه و اطاعت از خویشتن کرد. ابوهاشم به کسی که نامه کیا بزرگ را بدو رسانده بود گفت: « گفتار شما همه کفر و الحاد و زندقه است، اگر حاضر شوید مناظره کنیم، کافری شما ظاهر گردد». بنا به قولی ابوهاشم گفت که:« مسلک اسماعیلیه غیر از طریقه اثنا عشریه است و من زیر بار این مسلک نخواهم رفت» (سادات متقدمه گیلان، ص124). سخنان ابوهاشم اثری نبخشید و الموتیان به ستیز با او برخاستند، سید که سخت وحشت زده شده بود به تجهیز قوا پرداخت و جنگ میان طرفین آغاز شد و به شکست و فرار ابوهاشم انجامید. مهاجمان به تعقیبش پرداخته او را دستگیر نمودند و کشتند و پیکرش را سوزاندند ( جامع التواریخ، ص141؛ تارخ حبیب السیر، ج2، جزء چهارم، ص470).

یورش به گرجیان و تسخیر قلعه مارکوه

اسماعیلیان هر کجا که قدم می نهادند اگر قلعه ای را می یافتند بلا فاصله آن را تسخیر می کردند. قلعه مارکوه ب لحاظ اهمیت سوق الجیشی مورد توجه آنان قرار گرفت و در بعضی مواقع ولایت گرجیان را به طمع تسخیر قلعه یاد شده مورد هجوم قرار می دادند. در سنه 532 هجری قمری به گرجیان حمله کردند و چندین آبادی و قریه را ویران ساختند ( جامع التواریخ، ص144). این نخستین حمله جدی اسماعیلیان بعد از حمله به گیلان بود. دومین حمله یک سال بعد از درگذشت کیا بزرگ امد و روی کار آمدن پسرش محمد روی داد ( تاریخ حبیب السیر، ج2، جزء چهارم، ص469) در ماه رجب سنه 533 هجری قمری ( به روایتی 536 هجری قمری) سپاهیان الموت حمله را آغاز کردند و به عزم تسخیر سیحان بدانجا لشکر کشیدند و سراسر آن منطقه را به آتش کشاندند و دژ را تعمیر کردند و ذخایر خود را به دانجا منتقل نمودند و گاه گاه نیز گرجیان را سخت رد محاصره خویش قرار می دادند و چنان عرصه را بر آنان تنگ می کردند که کوه نشینان گرجیان و همسایگان تنهجی یارای کمک رسانی به محاصره شدگان را نداشتند و حتا گرشاسب، امیر گرجیان ناگزیر به ترگک مملکت خود شد.

مولف کتاب جامع التواریخ می نویسد: امیر طراسف بن ملک شاه گرجی از برادرش گرشاسف برگشت و پیش رفیقان آمد و کار گرشاسف به جایی رسیده بود که یک دم ایمن نبود. پس نزد داعی، پادشاه دیلمان کس فرستاد و نیز به اصفهبد علی بن شهریار پادشاه طبرستان پیغام داد که: « این جا نمی توانم بودن که می خواهم بیایم و با ایشان مواضعه کرد. امیر لشکر گیر پسر عم گرشاسف، با اصحاب خود به جانب طبرستان شد...» ( زبده التواریخ،صص184-185؛ جامع التواریخ، صص148-147).

قلعه مارکوه سرانجام به دست اسماعیلیان افتاد و آنان به بازسازی آن جا پرداختند و نامش را مبارک کوه نهاده و کیا محمد بن علی خسرو فیروزی را حاکم آن جا قرار دادند و چون کار گرجیان بساختند به الموت بازگشتند ( جامع التواریخ، ص148). گرجیان قبلا نیز دوبار به دست اسماعیلیان افتاده بود، بار اول در سال 498 هجری قمری بعد از مرگ سلطان محمد بن ملکشاه سلجوقی اتفاق افتاد و گیلان و مازندران و رستمدار و تنهجان و گرجیان به تسخیر آنان درآمد (زبده التواریخ، ص155) و برای دومین بار در سال 510 هجری قمری ولایات یاد شده را اسماعیلیان تصرف کردند( همان منبع، ص167).

چهل شهید

در مشرق مارکوه در آن سوی رودخانه نسارود، گورستانی است که بقعه ای کوچک در ضلع شمال غربی آن قرار دارد و به چهل شهید معروف است. گویند در یک روز چهل تن در آن جا به شهادت رسیدند. ظاهرا شهادت این چهل تن با حمله اسماعیلیان به گرجیان و تسخیر قلعه مارکوه بی ارتباط نیست و مورخان به غیر از این یورش اسماعیلیان تهاجم دیگری را ثبت نکردند. از این رو می توان گفت که: این شهیدان به دست ایشان جان خود را از دست دادند.

به نقل از تاریخ و جغرافیای تاریخی رامسر نوشته سید محمد تقی سجادی