زندگينامه خودنوشت علامه تنكابنى

ترجمه مرتضى اخوان
«و كلا نقص عليك من انباء الرسل ما نثبت‏به فؤادك و جاءك فى هذه الحق و موعظة و ذكرى للمؤمنين‏» .
: و هر يك از سرگذشتهاى پيامبران [خود] را كه بر تو حكايت مى‏كنيم چيزى است كه دلت را بدان استوار مى‏گردانيم و در اينها حقيقت‏براى تو آمده و براى مؤمنين اندرز و تذكرى است . (2)
عالم جليل، حافظ كل قرآن، صاحب فضل و شرف، اصولى و فقيه بزرگوار، علامه سيد محمد تنكابنى قدس سره به سال 1277 ق در خانه تقوا و از خاندانى عالم‏پرور، پا به دنيا نهاد .
هفت‏ساله بود كه با فراگيرى قرآن كريم، در شهر علم را كوبيد و تا پايان عمر شريفش در اين راه سستى نكرد و اظهار خستگى ننمود .
او در مدت عمر، قرين فقر گمنامگر بود و اسباب تحصيل دور از دسترسش; اما با پايدارى و توسل به ائمه اطهار عليهم السلام خصوصا حضرت وصى امير مؤمنان عليه آلاف التحية والثناء، به يادگيرى علوم مختلف مانند فقه و اصول و حساب و هيئت و فلسفه و . . . پرداخت و به آنجا رسيد كه از بزرگان علماى تهران در فقه و اصول و . . . گرديد و مدت سى سال در نهايت‏حرمت و عزت در آن شهر تدريس كرد و دانشمندان بزرگوارى را تربيت نمود .
وى سرانجام در هشتاد و دو سالگى، به تاريخ دهم جمادى الاخرى سال 1359 ق در دماوند، نداى پروردگار را لبيك گفت و به جوار رحمت‏حق شتافت .
بدن مطهرش را به تهران آورده در مقبره ابن بابويه، در جوار شيخ صدوق قدس سره دفن نمودند . سلام و درود و رحمت الهى بر او باد .
× × ×
آنچه در پى مى‏آيد، ترجمه زندگينامه اوست، كه خود، بيست روز قبل از رحلتش نگاشته و در پايان جلد دوم ايضاح الفرائد، به چاپ رسيده است .
اميد، كه مطالعه اين زندگينامه طلاب گرانقدر را در پايدارى و تلاش دو چندان در راه تحصيل علم تذكر و تنبهى باشد . ان شاء الله .
ولادت (3)
بدان، اى برادر دينى‏ام; كه من پس از هزار و دويست و هفتاد و هفت‏سال از هجرت نبوى، على مهاجرها الف الف سلام و تحية، تولد يافتم، هر چند تاريخ دقيق آن به سبب غفلت پدرم يا از بين رفتن [نسخه يادداشت] معلوم نيست; اما گروهى از اهالى روستايمان به ولادتم در اين سال، شهادت دادند و لذا اطمينان حاصل شد . آن سال، سال قحطى و گرانى و گرسنگى بود .
ولادتم در روستاى آخوند محله، از قريه‏هاى سخت‏سر، كه اينك رامسر ناميده مى‏شود، واقع شد .
آغاز تحصيل
ظاهرا هفت‏ساله بودم كه به فراگيرى قرآن مجيد، نزد شيخ رجبعلى قدس سره پرداختم، آن طور كه او تصريح كرد قرآن را در يك ماه آموختم .
درگذشت مادر
در همان سال، يا سال بعدش، مادرم به وبا مبتلا شد و فوت كرد، حشرها الله تعالى مع جدتها، او به هنگام وفات 27 سال داشت; مرگش قيامت من بود: محزون شدم، شكسته گشتم و در شهرم غريب .
ادامه تحصيل
با آن حال، به تحصيل كتابهاى فارسى و سپس عربى، نزد علماى طايفه [سادات آخوند محله] (4) و ديگران، مشغول شدم; در درس ) وبرادرش سيد احمد (7) و تكيه‏گاه علما، عابد زاهد، آقاسيدابراهيم سيديوسفى (8) قدس سره
و جناب مستطاب سيدهادى (9) (فرزند سيدمرتضى (10) )، كه از بزرگان شيعه و داراى سابقه طولانى در محراب و منبر بود، حاضر شدم .
در آغاز جوانى (17 - 18) سالگى به مطالعه كتب شيعه، مانند حق اليقين مجلسى و احقاق الحق شهيد قاضى نورالله، طاب ثراه حريص بودم; بيشتر آن كتاب را خواندم و نسبت‏به حقانيت مذهب شيعه، كثرالله امثالهم، اطمينان حاصل كردم .
[پس از فراگيرى كتابهاى مقدماتى]، براى آموختن شرح لمعه و قوانين به درس مرحوم مغفور، ملا حبيب الله نارنج‏بنى حاضر شدم . البته در اين مدت، به درس مرحوم مغفور ميرزا باقر لات محلى، (11) طاب ثراه، نيز مى‏رفتم .
مسافرت به قزوين
سپس، پدرم، طاب ثراه، امر كرد براى تحصيل علوم شرعى، به قزوين بروم . در آنجا به حلقه درس عالم عامل، فاضل كامل، حاج ملا آقا خوئينى (12) قدس سره وارد شدم و بهره زيادى بردم .
او بر تدريس رياض مسلط و داراى بيان نيكو و در علم رجال و درايه و . . . ماهر و بسيار شوخ و خوش مجلس بود .
تمامى جلد اول رياض را نزد او خواندم، حشره‏الله مع ائمة المعصومين و رضى‏الله عنه و ارضاه .
همزمان با آموختن رياض، به فراگيرى فرائد الاصول، نزد جناب مستطاب، ماهر در علم اصول، حاج شيخ حسين الموتى قزوينى، پرداختم . همچنين در محضر درس جناب مستطاب، عالم عامل كامل، آخوند ملا على اكبر جلوخانى، حاضر شدم . ايشان قدس سره نرمخو و متواضع و بر طلاب و فضلا مهربان و فريادرس بود .
مسافرتم به قزوين، تقريبا در 21 سالگى بود و دو سال طول كشيد . در اين مدت در نهايت فقر و تنگدستى و كمبود اسباب و كتاب، جهت تحصيل، بودم; اما براين اوضاع صبر كردم و به خداوند، به واسطه لطف و كرم و فضل و نعمت و احسانش، اميد داشتم تا شامل اين آيه باشم:
«ذلك بانهم لايصيبهم ظما ولانصب ولا مخمصة فى سبيل الله ولا يطئون موطئا يغيظ الكفار ولاينالون من عدو نيلا [الا كتب لهم به عمل صالح ان الله لا يضيع اجر المحسنين]»
. چرا كه هيچ تشنگى و رنج و گرسنگى در راه خدا به آنان نمى‏رسد و در هيچ مكانى كه كافران را به خشم مى‏آورد قدم نمى‏گذارند و از دشمنى غنيمتى به دست نمى‏آورند مگر اينكه به سبب آن، عمل صالحى براى آنان [در كارنامه‏شان] نوشته مى‏شود; زيرا، خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى‏كند . (13)
[دو سال از تحصيلم در قزوين گذشته بود كه] پدرم قدس سره پنج تومان برايم فرستاد و امر كرد براى تحصيل به تهران بروم; حركت كردم و به تهران رسيدم و به مدرسه شيخ عبدالحسين قدس سره وارد شدم .
فرداى آن روز به خدمت افضل علماى تهران، جناب مستطاب، نيكو بيان و پسنديده خلق، محقق مدقق خبره، علامه حاج ميرزا حسن آشتيانى، قدس الله نفسه الزكية، مشرف شدم .
اين حضور، مصادف با تدريس مساله «لاضرر» - از كتاب فرائد الاصول - از سوى ايشان بود . هنگامى كه خوب نگريستم، او را سرزمينى پرنعمت و كشورى پهناور ديدم . به گمانم اگر مرحوم شيخ مرتضى انصارى قدس سره زنده بود، نمى‏توانست‏بيانى بهتر و كاملتر و تقريرى مناسبتر از ايشان ارائه كند . فضلاى حاضر در جلسه، مرا در اين نظر، تصديق مى‏كنند . دليل گفتارم، بيانها و تقريرهاى ايشان در حاشيه بزرگشان بر فرائد است .
نامبرده بر طاعات و عبادات مواظب بود و در تمام عمر بر خواندن نماز شب و زيارت عاشورا مراقب بود و زيارت جامعه كبيره را در هر شب قرائت مى‏كرد . او در نشر علوم و تاليف كتابها و جواب استفتائات كوشا بود .
او را كتابهايى است كه از آنهاست:
1 . حاشيه‏اى مفصل بر فرائد الاصول به نام بحر الفوائد فى شرح الفرائد; در اين حاشيه، او در توضيح و دقت و تنبيه و تحقيق، به نهايت رسيده است، آن كه طالب است‏بسم‏الله; بلكه گويم: آنچه در اين كتاب است قطره‏اى از درياى دانش او و جزئى از ثمرات مطالب و اندوخته‏هاى علمى وى است .
2 . رسالة ازاحة الشكوك في لباس المشكوك .
3 . رسالة نفى العسر و الحرج .
البته ايشان تاليفات زياد ديگرى نيز دارند مانند: تقرير مطالب فقهى استاد بزرگوارش، شيخ [مرتضى انصارى] و نوشته‏هايى كه شامل دقتها و تحقيقهايى است كه ويژه اوست; اما تاكنون منتشر نشده‏اند .
مدت پانزده سال يا بيشتر از درس فقه و اصول ايشان استفاده كردم .
در اين مدت، همچنين، نزديك هشت‏سال در مجلس درس جناب مستطاب، محيط بر علم معقول، آقا ميرزا ابوالحسن معروف به جلوه، در مدرسه دارالشفاء [تهران]، حاضر شدم و شوارق و شرح فصوص و نصف بيشتر اسفار و تمامى طبيعيات شفا و قسمتى از الهيات آن را خواندم .
گاهى ناصرالدين شاه، در اين مدرسه، به زيارت او، مى‏آمد .
براى آموختن علوم حساب، نجوم، هيئت، هندسه و . . . به نزد ميرزا جهان بخش (14) و آقا ميرزا حسين سبزوارى (15) رحمهماالله، رفتم .
و مدتى، براى تحصيل علوم شرعى، خدمت مرحوم مغفور، فايق بر همانندانش، آقا ميرزا عبدالرحيم نهاوندى، طاب ثراه، زانوى شاگردى بر زمين زدم .
خوابى صبر آموز
از آنجا كه به تنگدستى شديد و نادارى گمنامگر، دچار بودم، همواره دست توسل به سوى ائمه اطهار بخصوص امير مؤمنان، سلام الله عليه و على اولاده الطيبين، داشتم كه شايد براى توسعه رزق و حل ناراحتيها و گرفتاريهايم، نزد خداوند شفاعتى كنند .
به دنبال اين توسلات، امير مؤمنان عليه السلام را در حالتى دردآور و هياتى ناباورانه، ديدم . ابتداء مرا با كردار و گفتار، موعظه نيكو كرد و در اين امر به نهايت رساند . آن بزرگوار بدون عمامه و ردا بود . فرمودند: حقوق ما غصب شده است و از مال دنيا چيزى نداريم كه عمامه و ردا بخرم و نيز مطالب پندده و بيدار كننده و ارزشمند ديگرى فرمودند .
در خواب متوجه شدم كه غرض ايشان از نصيحت و موعظه اين است: «وقتى حال اول شخص عالم امكان اين چنين است، پس چگونه باشد حال من و امثال من‏» و بايد صبر پيشه كرد و تسليم بود و اقتدا به وجود مقدس آن بزرگوار كرد، خصوص، وقتى انتساب به ايشان نيز، وجود دارد; كه، خداوند تبارك و تعالى فرموده:
«لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة‏» .
: هر آينه شما را در [خصلتها و روش]، پيامبر خدا نمونه و سرمشقى نيكو و پسنديده‏اى است (16) .
و خود آن بزرگوار فرموده :
«[الا وان امامكم قداكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه] الا و انكم لاتقدرون على ذلك و لكن اعينونى [بورع و اجتهاد و عفة و سداد]» .
: [بدان كه پيشواى شما بسنده كرده است از دنياى خود، به دو جامه فرسوده و دو قرصه نان را خوردنى خويش نموده] بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد . ليكن مرا يارى كنيد [به پارسايى و - در پارسايى - كوشيدن و پاكدامنى و درستى وزيدن ]. (17)
و علامت درستى آنچه فهميدم، اين است كه از وسعت روزى، درى بر من گشوده نشد و تا سالهاى زيادى حالم همان بود كه بود و حتى الآن هم آن گونه‏ام .
امر به ازدواج
بيست و هفت‏ساله بودم كه به امر سرورم و سرور دو عالم، حضرت اباعبدالله ارواح العالمين له الفداء، با يكى از دختر عموهايم، كه خود معين كرده بود، ازدواج كردم كه شرح آن طولانى است .
آغاز تاليف
در اين وضعيت، رساله‏اى به فارسى در اصول دين، با آوردن اجمالى از دليلها، براى مردم نوشتم تا از گمراهى امان يايند، اما از اغنيا، كسى را نيافتم كه حاضر به چاپ آن باشد; من ماندم و دلتنگى از رويكرد مردمان به دنيا و رويگردشان از آخرت .
پس از آن، شروع به جمع‏آورى مطالب مرحوم، علامه، شيخ مرتضى انصارى و منظم كردن مطالب شيخ و استادم، سالار دانشمندان بزرگ و خاتم فقهاى مهتر [جناب آقاى ميرزا حسن آشتيانى] كردم; اما پايى را پيش و پاى ديگر را پس مى‏نهادم; زيرا، اسباب آماده نبود و وضع معاش نامنظم [و از طرف ديگر] خود نيز مشغول درس و بحث‏بودم .
رؤيايى اميدبخش
پيوسته به اين تاليف فكر مى‏كردم، تا اينكه در خواب، به خدمت امير مؤمنان عليه السلام مشرف شدم و از بدى وضع و فقدان اسباب شكايت كردم . مرا در آغوش گرفت . گفتم: اميرمؤمنان! رساله مختصرى در اصول دين نگاشتم، اما كسى يافت نمى‏شود آن را چاپ كند، با اينكه مختصر است و مخارج چاپ آن كم; پس حال كتاب بزرگى در اصول فقه، كه مشغول جمع‏آورى و منظم كردن و نقد و تصحيح مطالب آن هستم چگونه است؟ در كمال خوشرويى و خوشحالى فرمودند: تاليف كن، من، چاپ مى‏كنم . اين بشارت از دنيا و آنچه در آن است، برايم بهتر بود: گل لبخند بر لبانم شكفت و دل، آرام گرفت . آستين همت‏بالا زدم و با جديت‏به مدت سى سال، يا بيشتر، آن كتاب را فراهم آوردم .
ولى كسى براى چاپ آن، پا، پيش ننهاد; لذا تشويش و نگرانيم، افزوده گشت . دو باره به دامان پر از لطف امام متقين، امير مؤمنان وصى رسول پروردگار جهانيان، سلام الله عليه و على زوجته و اولاده المعصومين اجمعين، چنگ زدم، چون خود عليه السلام وعده داده بود .
در اين زمان، به اسهال شديدى مبتلا شدم . زمانش طولانى شد و شدت يافت، آن گونه كه دوستان و رفيقان و فضلا و مؤمنان، از من مايوس شدند . آنها براى شفايم، بسيار پافشارى و دعا كردند .
خبر اين بيمارى در مركز ايران و تهران منتشر شد . در اين هنگام، پيامى در بين نجف و كوفه [به بعضى] رسيد كه در آن، پس از اظهار لطف و مهربانى زياد نسبت‏به من، آمده بود: از جزع و ناراحتى و ناله كم كن و دو سال صبر نما . خبرآوران، زوارى از تهران بودند كه با بعضى از آنان سابقه رفاقت و دوستى بود . اين واقعه طولانى است و اينجا كمى از آن ذكر شد .
وقت وفا
چون دو سال به پايان رسيد، آثار استجابت دعا آشكار شد و از حضرت اميرمؤمنان عليه السلام كرامت‏خيره كننده‏اى - كه جز از او ممكن نبود، ظاهر شد: گشايشها آشكار شدند و سببها پى در پى آمدند و كاتب به قلمى كردن جلد اول ايضاح الفرائد تا بحث «اصل البراءة‏» مشغول شد . پسرم، سيد مهدى، سلمه‏الله، و دامادم، سيد اجل و فاضل، حاج سيد مرتضى و افراد ديگر، در حضورم مشغول تصحيح و تهذيب و تنقيح آن شدند . جلد اول از چاپ بيرون آمد . كاتب، آقا ميرزا حسن همدانى به نگارش جلد دوم اقدام كرد و تاكنون بيشتر جزءهاى كتاب، منتشر شده است و تنها كمى باقى مانده كه ان شاء الله چاپ خواهد شد .
همت والا
از اول جوانى، تاكنون مبتلا به امراض مزمنى بوده و هستم كه گاه‏گاه مرا دربرمى‏گيرند اما با اين وجود، بحمدالله، سستى در تدريس و مباحثه نكرده‏ام . در مجالس درس و بحث، در اين مدت سى سال - يا بيشتر - نزديك به هزار فاضل مجتهد و قريب الاجتهاد و ترويجگر شريعت و استوارساز مبانى دين و رشدده آثار سرور رسولان و فرزندان طاهرش، پرورش داده‏ام . اميد به خدا دارم كه مرا در دعاهاى ايشان شريك كند و از عمل صالحشان مرا سهمى رساند . از تمامى فضلا، خصوص از آنان در حيات و مماتم التماس دعا دارم .
اثر تقوا
هر چند از تقوا به مراتب دورم، اما رؤياهاى بسيارى ديده‏ام و در باره‏ام نيز مؤمنان خوابهاى رحمانى زيادى ديده‏اند كه اگر جمع شود، كتاب پربرگى خواهد شد .
[اين نيست مگر وعده الهى] كه خداوند تعالى فرموده:
«الذين ءامنوا و كانوا يتقون × لهم البشرى فى الحيوة االدنيا و فى الاخرة [لاتبديل لكلمت الله ذلك هواالفوز العظيم]» .
: همانان كه ايمان آورده و پرهيزگارى ورزيده‏اند × در زندگانى دنيا و در آخرت مژده براى آنان است [. وعده‏هاى خدا را تبديلى نيست; اين همان كاميابى بزرگ است ]. (18)
در بعض روايات (19) «البشرى‏» به رؤياهايى كه خود مؤمن و خوابهاى نيكويى كه مؤمنان ديگر در باره او مى‏بينند، تفسير شده است .
توفيق حفظ قرآن كريم
در سن چهل و دو سالگى عزم حفظ قرآن مجيد را كردم تا چراغى باشد در عالم برزخ و سبب نجاتى از شدايد و هراسهاى روز قيامت; با اينكه مانع موجود و مقتضى مفقود بود و از جانبى، مشغول مباحثات علمى و تاليف بودم، از خداوند استعانت جستم و سرانجام پس از مدت زيادى براين نعمت عظيم دست‏يافتم والحمدلله كما هو اهله و مستحقه و كما ينبغى لكرم وجهه و عز جلاله .
خاندانى با عظمت
اكثر سادات روستاى آخوند محله، اهل علم و تقوا و عبادتند .
پدرم، سيد محمد تقى (20) نيز، اهل علم و عبادت بود، او از شاگردان مهتر دانشمندان قزوين، زاهد و عابد و بسيار فاضل، ترويج‏گر استوار مذهب برحق شيعه، آقا سيدعلى قزوينى - صاحب حاشيه محكم و استوارى بر قوانين - بود . ايشان كتاب ديگرى در علم اصول، به صورت تعليقه بر معالم الاصول دارند . او كرامات و مقامات ارجمندى داشت .
عمويم، زاهد عابد منزوى از دنيا و بى‏توجه به زينتهاى آن، آقا سيد مرتضى، (21) نيز، اهل علم و تقوا بود .
جد مادريم، آقا سيد هاشم تنكابنى، (22) ساكن قزوين و از علماى بزرگ آنجا بود .
وى ابتداء منزوى بود، تا اينكه، مسافرتش براى زيارت ائمه مدفون در عراق عليهم السلام با سفر جمعى از علماى قزوين كه شهيد ثالث، حاج محمد تقى برغانى، طاب ثراه، نيز از آنان بود، همزمان شد .
در آنجا، جلسه‏اى با آلوسى، (23) مهتر دانشمندان اهل سنت عراق، تشكيل شد و در باره مذهب شيعه بحث و مجادله صورت گرفت . تشكيل اين جلسه، به دعوت او بود . وى دليلها و برهانهاى علماى حاضر در جلسه را رد و باطل كرد . آقا سيد هاشم در جلسه نبودند، به دنبالش فرستادند و از جريان مطلعش كردند [. او آمد] آنگاه گفتگو را آغاز و صداها را به قيل و قال بلند كردند . سيد هاشم بر آلوسى فائق گشت و او را با برهانهاى كافى، ساكت و وى را با حكمت و اندرز نيكو به راه حق دعوت كرد و با جدال احسن با نامبرده به مناظره برخاست، به گونه‏اى كه سستى دليل و برهان آلوسى و شكستش، بر تمامى اهل مجلس آشكار شد .
به دنبال آن، نور علم و فضل و قوت برهان و كمال وى، بر عام و خاص معلوم گشت و آنگاه او را به نهايت، گرامى داشتند، قدرش را شناختند و فضل و جلالت علمى‏اش را دانستند .
اين قضيه را برايم نقل كرده‏اند; چون، زمانش را درك نكرده‏ام . مردم قزوين كرامات زيادى را از او نقل مى‏كنند .
ايشان تاليفات زيادى دارند كه بيشتر آنها در اثبات مذهب پيروز شيعه است و نيز، حاشيه ناتمامى بر قوانين دارند .
فرزند بزرگوار و موقرش، عابد زاهد، حاج سيد صدرالدين، (24) نيز از علماى قزوين بود . رسم پيشنمازان قزوين غالبا اين بود كه پس از زيارت مكه و مدينه به زيارت ائمه عراق و مشهد مقدس عليهم السلام مى‏پرداختند . او (دايى‏ام) نيز، اين توفيق را داشت .
او را پسرى بود فاضل و عالم به نام سيداسدالله (25) قزوينى، وى به مشهد مقدس رضوى
رفت و به ترويج مذهب شيعه و هدايت مردم مشغول گشت . در اواخر عمر، عزم زيارت ائمه عراق عليهم السلام را كرد، اما در كرمانشاه مريض شد و دعوت حق را لبيك گفت . جسدش را به عتبات عاليات بردند و دفن كردند .
براى جدم (سيد هاشم تنكابنى) قدس سره پسر عموهايى اهل علم و فضيلت و شرف و مجد بود، كه از ايشانند:
1) تكيه‏گاه علما و پناه انديشمندان آقا سيد ابوالحسن تنكابنى قزوينى، او در مرتبه عاليى از علم و زهد بود .
2) تكيه‏گاه علما، سيد مير عبدالباقى; خانه‏اش جاى غريبان و پذيراى مهمانان بود . او مسجد بزرگ و مدرسه‏اى در روستايمان ساخت .
3) دانشمند ستوده و مؤيد به تاييدات الهى، آقا سيد مرتضى تنكابنى; او علاوه برداشتن مرتبه والايى از علم، طبع لطيفى داشت . در مصيبتهاى اباعبدالله، ارواح العالمين له الفداء، مراثيى دارد .
4) جناب مستطاب، صاحب نجابت و بزرگى و شرف، آقا سيد صادق .
5) آقا سيدعلى; او در تمام عمرش به عبادت و دعا مشغول بود، حشرهم الله مع اجدادهم الطاهرين .
تاليفات
براى اين فقير تاليفاتى است:
1) اين كتاب ارزشمند كه ايضاح الفرائد نام دارد . (26)
2) مقتل مختصرى به عربى - فارسى .
3) رساله مختصرى در عقل; كه برگيرنده تمامى اقوال و انديشه‏ها در اين موضوع است . اين رساله عربى - فارسى است . آن را به درخواست مرحوم سلطان الحكماء نائينى (27) قدس سره نوشتم .
4) حواشى غير مدونى بر جلد اول رياض .
5) حواشى غير مدونى بر مكاسب مرحوم شيخ مرتضى انصارى .
بيستم جمادى الاولى سال 1359 ق
پى‏نوشت:
1) تنكابن نام منطقه‏اى است كه از شمال به درياى خزر، از مشرق به كلارستان و كجور، از جنوب به رشته كوههاى اصلى البرز، از مغرب به رودخانه كلاچاى محدود و شامل شهرهاى نوشهر، چالوس، لنگا، شهسوار، رامسر، . . . است (بزرگان تنكابن، ص 7).
2) سوره هود (11) : 120، ترجمه محمد مهدى فولادوند .
3) شايان ذكر است كه تيترهاى مقاله، همگى از مترجم است .
4) سادات آخوند محله، نسبشان به امام زين العابدين عليه السلام مى‏رسد .(نسب نامه چاپ شده در انتهاى ايضاح الفرائد).
5) سيدحبيب‏الله، در رامسر متولد و در اصفهان و نجف به تحصيل پرداخت و آنگاه به زادگاه خويش بازگشت و از علماى آنجا گشت و در سال 1320 ق وفات كرد (بزرگان رامسر، ص 51).
6) سيدعلى، فرزند سيد هادى است . در روز دوشنبه 6 ذى الحجة 1226 ق در رامسر متولد شد . پس از فراگيرى مقدمات و سطح به اصفهان عزيمت نمود و از محضر اساتيد بزرگى چون مرحوم ملا على نورى و كلباسى علوم عقلى و نقلى را فرا گرفت . حدود سال 1250 ق رهسپار نجف اشرف گرديد و به درس بزرگان آنجا بالاخص صاحب جواهر حاضر و به درجه اجتهاد رسيد .
وى در تهذيب نفس و مراقبت، كوشا و بالغ بر چهل سال روزه‏دار بود . كراماتى از او نقل شده است . او در سال 1267 ق به رامسر بازگشت و در سال 1300 ق به رحمت ايزدى پيوست و در قبرستان مسجد آدينه به خاك سپرده شد (بزرگان رامسر، ص 103).
7) سيداحمد، متولد رامسر است . مقدمات را نزد پدر و عمويش فرا گرفت و رهسپار اصفهان شد و به درجه اجتهاد رسيد . باز به رامسر بازگشت و از آنجا به لاهيجان مهاجرت نمود و دهم شوال 1331 ق در آنجا وفات نمود .(بزرگان رامسر، ص‏31).
8) سيدابراهيم فرزند سيد يوسف است . او از سادات حسينى آخوند محله و از فضلا و دانشمندان عصر خود بود . وفات وى پس از سال 1290 ق است .(بزرگان رامسر، ص 17).
9) زادگاه سيدهادى رامسر است . مقدمات و سطوح را نزد پدر و عمويش خواند و سپس به اصفهان رفت و به درجه اجتهاد رسيد . حدود سال 1300 ق در رامسر درگذشت .(بزرگان رامسر، ص 209).
10) سيدمرتضى فرزند سيدهادى بزرگ است . وى در شب شنبه دهم شوال 1219 ق در رامسر ديده به جهان گشود . در پنج‏سالگى، آغاز به خواندن قرآن و تعليم خط نمود . مقدمات را نزد پدر آموخت و عازم قزوين شد و بعد به اصفهان رفت و نزد ملا على نورى و حجة‏الاسلام شفتى و كلباسى، حكمت و فقه و اصول آموخت . آنگاه به نجف اشرف هجرت كرد . عمده تحصيلاتش در آنجا نزد صاحب جواهربود . پس از نيل به اجتهاد به رامسر بازگشت ولى به دعوت مردم لاهيجان، چند سالى به آنجا رفت . حدود سال 1290 ق وفات كرد .
در فلسفه به او «ملا صدرا» ى ثانى و در فقه و اصول «علم الهدى‏» ى ثانى مى‏گفتند .(بزرگان رامسر، ص 203).
11) «لات‏» در زبان گيلكى رامسرى به معناى «سنگزار» و «مصب رودخانه‏» است .
12) حاج ملا آقا خوئينى، نامش احمد و فرزند مصطفى است . در سال 1247 ق به دنيا آمد . مقدمات را در خوئين خواند و براى ادامه تحصيل به قزوين، اصفهان و عراق رفت . پس از اخذ درجه اجتهاد به قزوين بازگشت و رياست امور شرعى آن خطه را عهده‏دار گشت . بيانش نيكو و فهمش دقيق بود . وى در سال 1307 ق وفات كرد .
تاليفاتى از او به يادگار مانده كه از جمله آنهاست: ارجوزه‏اى در ديات‏حاشيه‏اى بر تفسير صافى تا آخر سوره بقره; مرآت المراد - در رجال; .(. . مكارم الآثار، ج 4 ص 1296).
13) سوره توبه (9) : 120، ترجمه محمد مهدى فولادوند .
14) ميرزا جواد جهان بخش منجم نهاوندى، در سال 1276 ق به دنيا آمد و در سال 1333 ق فوت كرد . او در جميع فنون و علوم اسلامى ماهر و در هيئت و رياضيات شهرتى داشته است . تا چندين سال استخراج تقويم مى‏نمود و با مهر: «منجم‏باشى طهران‏» چاپ مى‏كرد .(مكارم الآثار، ج 6، ص 2113).
15) حاج ميرزا حسين سبزوارى فرزند ميرزا حسن علوى، در سال 1268 ق متولد گرديد . در هفده سالگى با اجازه مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى، رضوان الله عليه، به مجلس درس آن حكيم الهى حاضر شد . آن گاه به عتبات رفت و علوم شرعى را نزد فاضل اردكانى و ميرزاى شيرازى خواند . چند ماهى بعد از وفات مرحوم جلوه، در مدرسه سپهسالار تهران رياضى و حكمت تدريس نمود . سپس به سبزوار بازگشت و در آنجا مرجعيت و رياستى تمام به هم رسانيد . وى در 23 شوال 1252 ق وفات كرد .(مكارم الآثار، ج 6، ص 1896).
16) سوره احزاب (33: 21 ، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوى .
17) نهج البلاغه، نامه 45، ترجمه سيد جعفر شهيدى .
18) سوره يونس (10) : 63 - 64، ترجمه محمد مهدى فولادوند .
19) اتى رسول الله، صلى الله عليه وآله، رجل من اهل البادية له حشم و جمال، فقال: يا رسول الله اخبرنى عن قول الله عزوجل: «الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحياة الدنيا و فى الاخرة‏» فقال: اما قوله تعالى: «لهم البشرى فى الحياة الدنيا» فهى الرؤيا الحسنة يراها المؤمن، فيبشر بها في دنياه‏» الحديث (كتاب من لايحضره الفقيه; ج اول، باب غسل الميت، ح 11).
20) سيد محمدتقى فرزند سيد عبدالمطلب است . مؤلف نضرة الناظرين او را با لقب «العلامة الفهامة‏» ياد كرده است . وفاتش پس از سال 1304 ق است .(بزرگان رامسر، ص 159).
21) سيدمرتضى، زادگاهش رامسر است، مدارج عالى دروس حوزوى را در عتبات عاليات طى كرده است . وفاتش بعد از سال 1287 ق اتفاق افتاد .(بزرگان رامسر، ص 202)
22) سيدمحمدهاشم فرزند محمدحسين است . حدود سال 1205 ق در رامسر متولد گرديد . تا قسمتى از سطح را در مدارس علميه رامسر خواند و حدود سال 1225 ق به قزوين رفت . پس از مدتى راهى اصفهان گشت و حكمت را نزد ملا على نورى فرا گرفت . پس از فراگيرى علومى مانند فقه و اصول و رياضيات . . . به رامسر بازگشت . آن گاه به اتفاق پدر و برادرش (سيد محمد) به نجف اشرف مهاجرت كرد . در سال 1246 ق بر اثر شيوع وبا، به دزفول كوچيد و چون وبا برطرف شد، به آنجا بازگشت و در نزد اعلامى چون شيخ حسن كاشف الغطاء به تحصيل پرداخت . قبل از سال 1250 ق پس از نيل به درجه اجتهاد به ايران آمد و در پى درخواست‏بعض بزرگان قزوين در آن شهر ساكن شد . در سال 1262 ق وفات كرد .
او را تاليفاتى است از جمله تذكرة الانام - در اخلاق - ، فروق الكمات، الفقه الاستدلالى، .(. . بزرگان رامسر، ص 197)
23) متاسفانه، نام اين فرد در متن اصلى به صورت «ابن العلوسى‏» و «ابن الطوسى‏» آمده است . و در غلطنامه كتاب ايضاح الفرائد، هم، تصحيح نشده است .
به نظر مى‏رسد نام صحيح، همان باشد كه در متن ترجمه آورده‏ايم، زيرا از خاندان آلوسى دو نفر به «ابن‏آلوسى‏» مشهورند:
1) ابوالبركات نعمان خيرالدين; 2) عبدالحميد فرزند عبدالله صلاح الدين .
در باره عبدالحميد گفته‏اند: او در انزوا بوده و جز براى نمازجمعه و عيدين از خانه‏اش خارج نمى‏شده است . بنابراين او فرد مورد نظر نيست .
ابوالبركات نعمان خيرالدين نيز در سال 1252 ق به دنيا آمده است و رحلت مرحوم سيدمحمدهاشم در سال 1262 ق واقع شده; با ملاحظه اين دو تاريخ بسيار بعيد است كه او قبل از ده سالگى، مهتر دانشمندان اهل سنت‏بغداد، باشد .
نام «آلوسى‏» ابوالثناء سيد محمود شهاب الدين افندى است . او به سال 1217 ق متولد و در سال 1270 ق فوت كرد . وى تاليفى به نام رسالة فى الامامة ردا على الشيعة دارد .
24) سيدصدرالدين، متولد قزوين است و در همان جا مقدمات را خواند . سپس عازم نجف اشرف و در حلقه درس شيخ مرتضى انصارى حاضر گرديد . پس از رحلت ايشان به درس ميرزا حسن آشتيانى و ميرزا حسن شيرازى رفت و به درجه اجتهاد رسيد و از سامرا به نجف اشرف مراجعت كرد و به تدريس پرداخت . وى در سال 1316 ق رحلت كرد (بزرگان تنكابن، ص 75).
25) سيداسدالله حدود سال 1280 ق در نجف اشرف متولد گرديد . مقدمات را در نجف اشرف خواند . در سال 1295 ق، پدرش او را به قزوين آورد و به اقوامش سپرد . او سطح را در قزوين تمام كرد و رهسپار نجف اشرف شد و درسال 1304 ق در درس ميرزا حبيب الله رشتى حضور يافت . پس از مدتى به سامرا رفت و حدود چهار سال محضر ميرزاى بزرگ را درك كرده وبه درجه اجتهاد رسيد .
در سال 1310 ق از طرف ميرزاى بزرگ براى تبليغ به كرمانشاه، عزيمت كرد و در سال 1311 ق به تهران و پس از مدتى به قزوين رفت و تا سال 1316 ق آنجا ماند .
در حدود سال 1320 ق رهسپار مشهد شد و در آنجا ساكن گشت . نامبرده سرانجام در 1339 ق در كرمانشاه رحلت كرد .(بزرگان رامسر، ص 33).
26) چنانكه در مقدمه مقال گذشت اصل اين حسب حال در پايان جلد دوم ايضاح الفرائد چاپ شده است .
27) ابوالقاسم سلطان الحكماء نائينى فرزند ميرزا جعفر است . او در يزد تحصيل كرد و در 18 سالگى به تهران رفت . در آنجا در علم طب مهارتى به هم رسانيد و به دربار ناصرالدين شاه وارد و طبيب خاص آنجا گرديد . و لقب سلطان الحكماء يافت . وى كتابى به نام ناصر الملوك در طب تاليف كرد . نامبرده در ربيع الاخر سال 1322 ق در قريه كلاك - نيم فرسخى كرج - به وبا، وفات كرد و در امامزاده همان قريه دفن شد .

بزرگان رامسر : آيت الله ميرزا علي فلسفي

حضرت آیت الله العظمی فلسفی


آيت الله ميرزا علي فلسفي تنكابني فرزند آيت الله حاج شيخ محمدرضا تنكابني اسوه زهدو تقوي و علم و فقاهت كه عمر پربركت خود رادر نشر معارف اهل بيت و تربيت شاگردان سپري كرد در سال 1300 هجري شمسي در تهران بدنيا آمد .
پدر او از فقها و علماي بزرگ رامسر و دريا پشته رامسر بود كه پس از تحصيلات ديني به تهران كوچ و در آن جا ساكن شده بود. وي از بزرگان و علماي برجسته تهران بود كه از جمله شاگردان مبرز مرحوم آخوند خراساني به شمار مي رود . برادر او مرحوم حجت الاسلام والمسلمين حاج شيخ محمدتقي فلسفي از دانشمندان و خطباي جهان اسلام بود كه خدمات و تاثيرايشان در ترويج مكتب تشيع بر همگان آشكار است . آيت الله ميرزا علي فلسفي درس مقدمات وسطح حوزه را در تهران و محضر پدر بزرگوارشان طي كرد و در سال 1324 شمسي براي تكميل دروس حوزه به حوزه عليمه نجف اشرف و در آستان مقدس اميرالمومنين (ع ) مهاجرت نمود و حدود 16 سال از محضر بزرگاني چون مرحوم آيت الله شيخ محمد علي كاظميني ، آیت الله العظمی حاج سید ابوالحسن اصفهانی ، آيت الله العظمی خوئي ، آیت الله حاج سید محمود شاهرودی و آیت الله سید عبدالهادی شیرازی كسب علم نموده و به مقام والاي اجتهاد نايل آمد بطوري كه ايشان از اولين كساني بودند كه آيت الله خوئي اجازه اجتهاد ايشان را با خط خود نوشتند . آيت الله فلسفي در نجف اشرف و از همان سال‌هاي ابتدايي تشرف در كنار كسب فيض از علماي بزرگ، خودنيز تدريس سطح وكفايه را براي طلاب جوان آغاز كردند .
وي در سال 1340 شمسي به تهران بازگشته ضمن اقامه نماز جماعت در مسجد لرزاده تدريس خارج فقه و اصول را آغاز كردند و به مدت هشت سال جوانان و مردم و فضلاي حوزه علميه تهران از ايشان استفاده هاي معنوي و علمي فراوان بردند كه خاطرات بحث هاي اخلاقي ومعنوي ايشان همچنان در اذهان شاگردان ايشان باقي است . سپس در سال 1350 شمسي به دعوت و خواست مرحوم حضرت آيت الله ميلاني در جوار حرم مطهر حضرت ثامن الحجج (ع ) در مشهد مقدس رحل اقامت افكنده و به حوزه علميه مشهد رونقي تازه بخشيده و به تدريس خارج فقه و اصول پرداختند كه تربيت بيش از صدها عالم و دانشمند و مدرس ثمره بيش از سي سال تلاش علمي و تدريس وي در حوزه علميه مشهد مقدس است كه با توفيقات وعنايات خاص حضرت رضا (ع ) بدست آمد . آيت الله میرزا علی فلسفي كه در مدرسه علميه آيت الله خوئي (ره) مشهد ، درس خارج فقه و اصول را تدريس مي‌كرد ، محضر درسش شلوغ‌ترين درس حوزه علميه مشهد به شمار مي‌رفت .
وي در كنار درس و بحث علمي , اقامه نماز در مسجد شهداي مشهد با عموم مردم ارتباطي نزديك و تنگاتنگ داشتند . درسهاي اعتقادي و اخلاقي وي نه تنها براي عموم بلكه براي فضلاي حوزه علميه فراموش شدني نيست . آن مرد بزرگ آنچه در بحثهاي اخلاقي مطرح مي فرمودخود بيش از همه بدان عامل بود. هرگاه سخن مي گفت تنها مرجع آن قرآن , حديث و معارف اهل بيت (ع ) بود وچون سخن او از دل برمي آمدتاثير عميقي برمخاطبين داشت . زهد و تقوا و ساده زيستن و پرهيز از تعلقات دنيوي مرحوم آيت الله فلسفي زبانزد خاص و عام است وبخصوص كه در مقابل تقاضاي مصرانه علما , براي قبول مرجعيت هميشه خودداري مي كرد .
آيت الله فلسفي از اساتيد بزرگي بود كه از ملاك و معيار سازندگي به عنوان افضل و اشرف برخوردار بود . او شخصيت سازنده‌اي بود كه مدت ‪ ۳۵‬سال در گوشه‌اي از شهر با حوصله فراوان انسانها را در عرصه تعليم و تربيت پرورش و به جامعه تحويل داد.در سال‌هاي آخر عمر آيت‌الله ميلاني درس خارج حوزه مشهد به دليل فقدان استاد در آستانه تعطيلي بود ولي آيت‌الله فلسفي با هجرت خود از تهران به مشهد جان دوباره‌اي به اين حوزه بخشيد و كار را با جديت دنبال كرد .
وي مطالعات و نوشتجات بسيار خوبي داشت. اغلب فضلاي كنوني حوزه علميه مشهد مقدس ، شاگرد ايشان هستند. در اين حوزه، درس علمي قابل توجه متعلق به آيت الله ميرزا علي فلسفي بود . در دوره ما، ساده زيستي وي الگوي طلاب و فضلاي حوزه‌هاست. اگر كسي او را در خيابان مي‌ديد احساس نمي‌كرد كه اين آقا شخصيتي علمي باشد. رفتار او آن‌چنان متواضع بود كه گويي توجه كمي هم به خود نداشت . مرحوم ميرزا علي فلسفي تا مطلبي از او خواسته نمي‌شد حرف نمي‌زد و هرگاه هم لب به سخن مي‌گفت به راستي سخنان او قابل استفاده بود .
وي در مقابله با ظلم و فساد ستم شاهي از حركت انقلابي مردم همراه با علماي برجسته مشهد حمايت كرد و بر اساس وظيفه در مجلس خبرگان قانون اساسي همراه با مرحوم آيت الله حاج ميرزا جواد آقا تهراني و تني چند از علماي مشهد نماينده مردم خراسان بود . آيت الله فلسفي پس از يك عمر زندگي پربركت سرانجام در تاسوعاي حسيني مصادف با 19 بهمن 1384 نداي حق را لبيك گفت و در پي عارضه قلبي به جوار رحمت حق شتافت و جهان تشيع بويژه حوزه هاي علميه را داغدار ساخت .
مراسم تشييع جنازه اسوه علم و فقاهت و تقوا آيت الله العظمي ميرزا علي فلسفي روز جمعه 21 بهمن 1384 ساعت 30/8 صبح با حضور انبوه مردم مشهد برگزار شد . در اين مراسم كه بسياري از علما و مراجع همچون حضرات آیات وحيد خراساني ، زنجاني ، مرتضوي ، سيبويه ، شيرازي ، موسوي شاهرودي و همچنين امام جمعه محترم مشهد ، بسياري از مسئولين استاني و كشوري ، اساتيد حوزه و دانشگاه ، قضات دادگستري ، طلاب و دانشجويان ، كسبه و ساير اقشار مردم حضور داشتند حضرت آيت الله العظمي وحيد خراساني در حرم مطهر رضوی بر پيكر آیت الله فلسفی نماز گزارد و سپس پیکر آیت الله فلسفی در رواق دارالسرور حرم رضوي خاكسپاري شد .
عاش سعیدا و مات سعیدا

بزرگان رامسر : حجت الاسلام محمد تقي فلسفي

حجت‌الاسلام محمدتقی فلسفی واعظ مشهور به سال 1286 شمسی در تهران متولد شد و در 6 سالگی به دبستان توفيق رفت و به تحصيل صرف و نحو و مقدمات علوم دينی پرداخت و با پافشاری و اصرار مادر به منبر روی آورد خود در اين باره می‌گويد: «چون مادرم عاشق اباعبدالله الحسين بود به آرزوی خويش رسيد و مرا در مسير خطابه و منبر قرار داد».

همزمان با نظارت شديد پدر به تحصيل درس پرداخت و 2 روز در هفته را به منبر می‌رفت اولين منبر را در سن 16­ يا 15 سالگی در مسجد فيلسوف‌ها و در وصف مولا علی آغاز كرد. پدر وی آيت‌الله حاج شيخ «محمدرضا تنكابنی» متولد رامسر با بزرگانی چون مرحوم «سيدحسن مدرس» و مرحوم آيت‌الله «كاشانی» مرتبط بود هم‌چنين در غائله انجمن‌های ايالتی و ولايتی وارد مبارزه با دولت شد.

آيت‌الله فلسفی اولين تجربه سياسی خود را در راستای شعار قلابی جمهوريت كه توسط رضاخان سرداده شده بود مرور كرد و همراه پدر و عمو در تحصن ميدان بهارستان به رهبری آيت‌الله «مدرس» شركت داشت.

به رغم فشار مأموران رضاخان با كسب جواز عمامه از مرحوم آقا شيخ «حسين يزدی» دومين رويارويی سياسی خود را با نظام رضاخان تجربه نمود و با اخذ جواز از قيچی شدن لباس و عبا و پاره‌ شدن عمامه جلوگيری كرد.

سال 1316 شمسی به‌خاطر اشاره به حادثه مسجد گوهرشاد روی منبر ،ممنوع‌المنبر و از پوشيدن لباس روحانيت محروم گرديد ليكن پس ‌از 3 سال با آغاز جنگ جهانی دوم و عزل رضاخان از ممنوعيت خارج شد وی با شكل‌گيری حزب توده در ايران و درك ضرورت مبارزه با اين انحراف به مبارزه با اين گروه وابسته پرداخت لذا توده‌ای‌ها از وی كينه شديدی به دل داشتند و در همان دوران بود كه چندين بار توسط حزب توده مورد سوءقصد قرار گرفت.

وی به دستور آيت‌الله كاشانی 13 روز پس از تشكيل دولت غاصب اسرائيل در مسجد شاه مردم را به اعتراض عليه اسرائيل فراخواند. از مهم‌‌ترين مبارزات وی در دهۀ 20 و 30 شمسی می‌توان از جلوگيری از تخريب مسجد مادرشاه و ساخت مسجد ارك و الزامی كردن دروس تعليماتی دينی و از همه مهم‌تر مبارزه با بهائيت نام برد.

آيت‌الله فلسفی:
نتيجه مقاومت من تا پايان رمضان سال 34 راجع به بهائی‌ها اين شد كه شاه از من خشمگين شود و لذا نه تنها ملاقاتم با شاه جهت ابلاغ پيام‌های آيت‌الله بروجردی قطع گرديد

وی در ماه مبارك رمضان سال 32 شمسی به افشاگری عليه بهائيت پرداخت خود در اين خصوص می‌گويد: «در سخنرانی ماه مبارك رمضان ... راجع به بهائيت و موقعيت آن‌ها در ايران صحبت كردم. فردای آن ‌روز "علم" كه وزيركشور بود تلفنی به من هشدار داد كه: "آقای فلسفی من اجازه نمی‌دهم كه دربارۀ بهائی‌ها اين چنين صحبت كنيد و امنيت را مختل نمائيد و موجب خونريزی شويد!" به او گفتم: "مؤدب سخن بگوئيد والا گوشی تلفن را می‌گذارم." او هم لحن صحبت را عوض كرد. من گفتم: "با لحنی جدی به مسلمانان می‌گويم هدف من آشكار ساختن گمراهی بهائی‌ها است. مبادا مسلمانی دست تجاوز بگشايد و بر روی يك بهائی سيلی بزند و اين‌كه موجب قتل و خونريزی گرديد."»

سخنرانی عليه بهائی‌ها در مسجدشاه و پخش آن از راديو موج عجيبی در مملكت ايجاد كرد و مردمی كه از دست آن فرقه ضاله ستم‌ ديده بودند به هيجان آمدند.

حجت‌الاسلام فلسفی می‌گويد: «برايم نقل كردند كه در آن ايام "حسين‌علا" نخست‌وزير جديد برای معالجه به اروپا رفته بود به شاه تلگراف زده و گفته بود كه عكس‌العمل مبارزه با بهائيان در اروپا خوب نيست، زيرا غربی‌ها اعتراض می‌كنند و می‌گويند در ايران آزادی نيست.»

وی در ادامه می‌گويد: « روزی در نيمه ماه رمضان از طرف سرتيپ "تيمور بختيار" و سرلشگر "علوی مقدم" به من هشدار دادند كه اعلی‌حضرت امر فرمودند كه به شما ابلاغ كنيم از ضديت و سخنرانی عليه بهائيت دست برداريد ...»

با اين احوال فلسفی اين هشدارها را مورد توجه قرار نداد و چنان‌كه خودشان می‌گويد: «خلاصه ما به مخالفتمان با بهائی‌ها ادامه داديم از طرف ديگر تعدادی از نمايندگان مجلس طرحی را آماده كردند كه به موجب آن اين فرقه غيرقانونی اعلام شود و پيروان آن از ادارات اخراج شوند.»

فعاليت فرقه بهائی توسط اداره كل سوم ساواك با دقت دنبال می‌شد ولی بهائی‌ها بعد از حملات حجت‌الاسلام فلسفی و دستور شاه مبنی بر تخريب «حظيرة‌القدس» مركز بهائيان در ايران احساس خطر كردند و در پی آن ايادی، پزشك مخصوص شاه مدتی از ايران خارج شد. بهائيت جهانی اين تصور را داشت كه ايران ارض موعود بهائيان به حساب می‌آيد.

در نهايت آيت‌الله فلسفی می‌گويد: «نتيجه مقاومت من تا پايان رمضان سال 34 راجع به بهائی‌ها اين شد كه شاه از من خشمگين شود و لذا نه تنها ملاقاتم با شاه جهت ابلاغ پيام‌های آيت‌الله بروجردی قطع گرديد بلكه از سوی امام جمعه تهران ديگر برای سخنرانی دعوت نشدم و پخش سخنرانی‌هايم از راديو ممنوع شد.»

آيت‌الله فلسفی در طول مبارزات خود مردم را به افشای چهره رژيم آشنا كرد و از ياران امام محسوب می‌شد بعد از پيروزی انقلاب اسلامی نيز علی‌رغم سن بالا هم‌چنان در سنگر تبليغ به ادای وظيفه مشغول بود

می‌توان گفت با اين‌كه بهائيت در طول اين سال‌ها ضربه خورد ولی آن‌چه آن‌ها را از بين برد انقلاب اسلامی به رهبری امام خمينی بود. از ديدگاه امام، فرقه بهائی يك گرايش مذهبی نبود بلكه يك حزب سياسی بود كه در گذشته مزدور و جاسوس انگليس بوده است.

مرحوم فلسفی در طول مبارزات خود مردم را به افشای چهره رژيم آشنا كرد و از ياران امام محسوب می‌شد بعد از پيروزی انقلاب اسلامی نيز علی‌رغم سن بالا هم‌چنان در سنگر تبليغ به ادای وظيفه مشغول بود و در سال 1377 در سن 93 سالگی در اثر كسالت به جوار رحمت حق شتافت. وی در حرم مطهر حضرت عبدالعظيم حسنی در شهر ری به خاك سپرده شد. از ايشان تأليفات بسياری در زمينه‌های گوناگون روانشناسی، دينی برجای مانده كه علاوه بر آن‌ها تعدادی مقاله و سخنرانی نيز از ايشان در كتاب اسرار خلقت به چاپ رسيده است.*

*: منبع: فريده شريفی، موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران

خطيب توانا محمد تقي فلسفي


حجت الاسلام والمسلمين محمد تقي فلسفي فرزند آيت الله حاج شيخ محمدرضا تنكابني در سال 1286 شمسي در تهران متولد شد . تحصيل دروس مقدماتي را از شش سالگي آغاز نمود و بعد به تحصيل صرف و نحو و مقدمات علوم ديني پرداخت. او خود مدرسين فلسفه اش را اساتيد بزرگي چون آقا ميرزا مهدي آشتياني ، آقا ميرزا طاهر تنكابني، آقا سيدكاظم عصارو آقا شيخ ابرهيم امامزاده زيدي برشمرده است. اولين منبر را در سن 15 ـ 16 سالگي در محل (فيلسوفها) و بعد از نماز مغرب و عشاء با شعري در وصف مولاعلي(ع) آغاز مي نمايد به گونه اي كه مورد توجه بزرگان واقع شده و او را تشويق مي كنند.حجت الاسلام والمسلمين فلسفي خطيب ارزشمند و توانا و سخنور بي همتايي بود كه در جهت پيشبرد اهداف و آرمان هاي نهضت امام(ره) و انقلاب اسلامي با حضور فعّال و سرنوشت ساز خود در صحنه هاي گوناگون سياسي ، مبارزاتي و تبليغاتي نقش موثر و به سزايي داشت. ايشان در دوران پيش از انقلاب اسلامي در سخنراني هاي خود درباره دين اسلام ، مسئوليت هاي ديني ، روابط اجتماعي انسانها ـ علل انحطاط اخلاقي جوانان و به خصوص در مسايل سياسي روز و روشنگري و افشاگري عملكرد رژيم سفاك پهلوي وقت ، بارها توسط ماموران ساواك بازداشت شده و ممنوع المنبر گرديد. و حتي ساواك با استخدام فردي قصد آسيب رساندن به ايشان را مي نمايد كه با هوشياري و توكل وي به خداوند اين سوء قصد ناكام ماند. امام خميني(ره) به مقام و منزلت آقاي فلسفي از آغاز آگاهي داشتند از اين رو ، او را «زبان گوياي اسلام » ودر پيام ديگر او را «سخنگوي ديانت اسلام » خواندند.حجت الاسلام فلسفي در كنار تدريس فن خطابه و منبر به تاليف كتب نيز مي پـرداخت كه تاليفات ايشان عبارت است از 1 ـ كودك از نظر وراثت و تربيت 2 ـ جوان از نظر عقل و احساسات 3 ـ آيـه الكرسي ، پيام آسماني توحيد4 ـ بزرگسالان و جوان از نظر افكار و تمايلات 5 ـ اخلاق از نظر همزيستي و ارزشهاي انساني 6 ـ معاد از نظر روح و جسم 7 ـ سخن و سخنوري از نظر بيان و فن خطابه 8 ـ شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق . با پيروزي انقلاب اسلامي حجت الاسلام فلسفي همچنان به فعاليتها و منبرهاي روشنگر خويش ادامه داد و سرانجام در روز 27/9/77 دارفاني را وداع گفت و در جوار حرم مطهر حضرت عبدالعظيم(ع) در مقبره آيت الله كاشاني به خاك سپرده شد.


http://www.abdulazim.com/persian/graveyard/Default13.asp



السيد محمد بن محمد تقي التنكابني صاحب كتاب ايضاح الفرائد ـ

وي از متولدين آخوند محله رامسر از روستاي سخت سر ( رامسر) است . در سال 1277 هجري قمري اين شهر به دنيا آمده و پس از تحصيلات ديني در تهران ساكن شده.

سيد محمد در روز سه شنبه 10 جمادي ثاني سال 1359 هجري قمري در دوماند زندگي را بدرود گفت . فرزند وي سيد مهدي در پايان مجلد دوم كه در اين سال چاپ و منتشر شده است اين تاريخ را ذكر كرده است. در انتهاي اين مجلد زندگي نامه خود نوشتي كامل از نامبرده چاپ شده است

وي نوه سيد هاشم تنكابني قزويني پدر سيد صدر الدين نماينده دريافت وجوهات شرعي حاج سيد اسدالله قزويني مي باشد..

حاشية على فرائد الانصاري في مجلدين كبيرين، للسيد محمد بن محمد تقي بن عبد المطلب الحسيني التنكابني المقيم بطهران المولود في آخوند محلة من قرى سخت سر (رام سر) تنكابن سنة 1277 وتوفي بدماوند في يوم الثلاثاء عاشر جمادي الثانية سنة 1359 كما أرخه ابنه السيد مهدي في آخر المجلد الثاني الذي تم طبعه في التايخ وذكر ترجمة المؤلف عن خطه مفصلاً وأنه سبط السيد هاشم التنكابني القزويني والد السيد صدر الدين وجه الحاج السيد اسد الله القزويني


برگرفته از كتاب الذريعه طهراني

رامسر از نگاه سفرنامه نویسان غربی

رامسر از نگاه سفرنامه نویسان غربی

فریز

فریز سفرنامه نویس انگلیسی که در زمستان سال 1833 و 1834 میلادی از سخت سر بازدید می کند. وی در باره سخت سر در خاطرات روزانه اش چنین می نویسد:

صبح روز چهارم از سخت سر که نقطه ای زیبا و پرتگاهی است کنار آب گذشتیم و در آن جا رشته ای عظیمی از کوه ها پایان می گیرد و مرز میان مازندران و گیلان آغاز می شود؛ و بدین گونه من شهرستان نخست را ترک گفتم.

از آن چه که در توصیف آن گفتم ممکن است کسی مستعد این تصور باشد که مردم آن سامان باید بدبخت و بیچاره و خرد و کوتاه و رنجور و بیمار باشند با پیکرهایی ضعیف و قدرت جسمی و روحی اندک؛ اما این امر با حقیقت اختلاف دارد. چرده ی مازندرانی هایی که در ماه های گرم پایین تر از کوه ها به سر می برند بی شک زرد تر و رنگ پریده تر از مردم ایران علیا است ؛ اما خود مردم به طور کلی و به نحوی جالب نظر ، درشت اندام و خوش ترکیب اند ، با چهره هایی بیش از حد عادی زیبا.( سفرنامه فریز صفحه 562)

ابت در سخت سر

ابت در سال 1259 هجری قمری ( حدود 1219 هجری شمسی ) از سخت سر دیدار کرد. وی درباره سخت سر می نویسد:

رودخانه میان ده ( منظور میان ده قدیمی است) که سفید تمیش (سفید تمشک کنونی) نیز خوانده می شود، بخش رانکوه و تنکابن را از یک دیگر جدا می کند.

تنکابن جزو خاک مازندران است ولی معمولا حکمران آن از تهران تعیین می شود. حاکم فعلی حبیب الله _ پسر ولی خان _ است که سرکرده قشونی بود که در تسخیر هرات نزدیک شهر کشته شد.

در فاصله کمی از سفید تمیش به سورخان رود رسیدیم که بیست و پنچ قدم پهنای آن بود. در 23 میلی مقابل روی ما ارفتاعی بود که سخت سر خوانده می شود و کوهی جنگی است.( به نظر می رسد که وی کوه ایلمیلی را سخت سر نامیده است)

در 24 میلی ارشه رود بود ( این نام ناشناخته است) و در 24 میلی ترک رود بود که بستری سنگی داشت.

در 26 میلی به دهکده سلم رود رسیدیم که نزدیک ساحل بود. ما باید به آب گرم می رفتیم که بالاتر از مسیر ما بود . از آب گرم دوباره به ساحل آمدیم و از آب سلم رود گذشتیم . در حدود دو میل از این محل به رود کوچکی رسیدیم و در سخ میل فاصله از رود سید محله ( سادات محله کنونی ) گذشتیم و در شش میلی به نوسررود(نسارود کنونی ) رسیدیم که عرض آن 134 قدم اسب بود. ( سفرنامه ابت بر گرفته از کتاب از آستار تا استار آباد نوشته دکتر منوچهر ستوده ج 3 ص 23)

به نقل از سایت سماموس: http://www.samamos.com/

آخوند محله

آخوند محله

آخوند محله سخت سر یکی از معروف ترین و بزرگ ترین محلات رامسر می باشد. این محله در کناره غربی و شرقی صفارود قرار دارد. در گذشته نمیه غربی آن مرکزیت داشته و اکنون نیمه شرقی آن به سبب قرار گرفتن بازار و منطقه تجاری از ارزش و اعتبار بیش تری برخوردار می باشد.

آخوند محله کنونی در حد فاصل نارنج بن و توساسان از شرق ، کوی زینبیه و کرکت محله از شمال ، لات محله از جنوب و حیدر محله و دزکول بن از غرب قرار دارد. از نظر وسعت از محلات دیگر بزرگ تر است.

در گذشته منطقه غربی آن آبادتر و مرکز علم و دانش بوده و مساجد و حوزه های علمیه چندی داشته است. منطقه ای مسجد کهن میر عبدالباقی آخوند محله را مسیر جاده حیدرمحله و تالش محله فتوک در آن قرار گرفته از مرکزیت بیش تری برخوردار بوده است.

امروزه آخوند محله مرکز شهر رامسر است.

نام پیشین آن کیا کلایه بوده است. در اسناد تاریخی مربوط به سال های 1146 و 1190 هجری قمری از نام این محله به کیا کلایه یاد شده است.

در سال های 1314 مقارن با تغییر نام سخت سر به رامسر ، آخوند محله به صفا سرا تغییر نام یافت ولی مردم از کاربرد آن خودداری کرده و به زودی به بوته فراموشی گذاشته شد.

در سال 1340 نامش را به شادسر تغییر دادند که این نام نیز رواج عمومی نیافت و هم چنان نام آخوند محله برقرار ماند.

در گذشته آخوند محله ، گهواره دانش بود و مدارس قوی و غنی داشت که مناطق شرقی گیلان و غرب مازنداران تا اشکورات در مناطق ییلاقی و کوهستانی را از نظر علمی و تبلیغ دین تحت پوشش داشت.

آخوندمحله از زمان شاهان صفوی مرکز شیخ الاسلامی بوده است ؛ چنان که تنکابن به عنوان مرکز سیاسی و نظامی از اعتبار خاصی برخوردار بوده و از آن به شهسوار یاد می شده است؛ به ویژه که دارای میدانی بزرگ برای مشق نظامی بوده و شهسوار در کنار تنکابن از اعتبار خاص نظامی برخوردار بوده است.

در گذشته خانه های سخت سر مانند خانه های دیگر روستاهای گیلان و مازنداران بسیبار ساده و معمولا با سنگ و چوب و گل ساخته می شده و لت پوش و دارای شیروانی بوده است.

مردم آخوند محله بیش از هشت ماه از سال را در جواهرده سکونت داشته و خانه مجلل خویش را در آن جا می ساخته اند و از آخوند محله به عنوان منطقه سردسیری در زمستان بهره می گرفته اند.

آثار تاریخی آخوند محله

در آخوند محله آثار و سازه های تارخی کهن وجود داشت که بسیاری از آنان تخریب و نابود شده است. از جمله سازه های تاریخی دوره صفوی و قاجاری که از میان رفته می توان به سازه مسجد میر عبدالباقی آخوند محله قدیم، حمام قدیمی آخوند محله ، مساجد و حوزه های علمیه در کش باغ و کندسر و مانند آن اشاره کرد.(نضره الناظرین باب دوم )

اتاق از دیگر سازه ها و مراکز مهم آخوند محله بوده است. از آن جایی که آخوند محله مرکز شیخ الاسلام غرب مازنداران و شرق گیلان بوده است، اتاقی در آن جا ساخته شده بود که مرکز مرافعات و داوری ها و اجرای حدود و تعزیرات شرعی بوده است. این سازه دارای چندین اتاق و یک سالن پذیرایی بوده و شیخ الاسلام منطقه در آن جا می نشست و به عنوان فقیه ولایت می کرد. همه هزینه های اتاق از محل درآمد زمین های کشاورزی و شالیزارها تامین می شده است و زمین های وقفی آن را خرج اتاقی می نامیدند.

در اتاق نوعی زندان زیر زمینی وجود داشت که بزهکاران به طور موقت در آن بازداشت و تنبیه می شدند. پس از آن نهاد شیخ الاسلامی از میان برداشته شد و آخرین شیخ الاسلام از مسند قدرت برکنار شد این اتاق رو به ویرانی نهاد. منصب شیخ الاسلام تا پایان انقراض حکومت قاجاری وجود داشته است. در اوایل دوره پهلوی اول از این اتاق برای برخی از امور استفاده می کردند. کربلای محمدتقی شل آقاخانی برای نگارنده تعریف می کرد که وی مدتی در این اتاق مشغول به کار شد ولی به جهاتی انصراف داده از کار کردن در آن جا خودداری ورزیده است. وی به نمایندگی از آقاجان شل آقاخانی کدخدای منصوب از سوی حکومت رضا شاهی در این اتاق حضور می یافت. بنابراین در سال های نخست دولت پهلوی که منصب شیخ الاسلامی از میان رفته بود کارهای آن دیگران سپرده و اتاق فعالیت های خویش را به شکل دیگر ادامه می داده است تا این که این بخش منحل و اتاق نیز تعطیل و رو به ویرانی گذاشت.

محل این اتاق که اکنون باغ مرکبات است در حد فاصل منازل مسکونی آقایان سید علی نقی و سید حسین شیخ الاسلامی در خیابان شهید مصطفی خمینی آخوندمحله می باشد.

مسجد میر عبدالباقی در اوایل دوره ناصری ساخته شده و بیش از 170 سال قدمت داشت. مسجد پیش از تخریب به درازای نوزده و پهنای چهارده متر بوده است. دوسرنال (حمال ) در طول مسجد قرار گرفته بود و سرنال های روی سه ستون چوبین کهن استوار بوده است. بالای سرنال ها ، واشان کشی و پل کوبی شده بودند و طرف شرقی مسجد ارسی های قدیمی داشت و ستون های چوبین ایوان ها لاچ لنگری مارپیچ و هفت و هشت بود.

در ورودی مردان که قاب کاری و قدیمی بود در طرف شرقی قرار داشت و در سمت جنوبی آن هم یک در قدیمی کار شده بود. بام مسجد نیز سفالپوش بود.

منابع:1. تاریخ و جغرافیای تاریخی رامسر ، نوشته سید محمدتقی سجادی

2. تحقیقات نگارنده و اطلاعات شفاهی بر گرفته شده از گفته های مرحومان کربلای محمدتقی شل آقاخانی و حاج رضا شل آقاخانی

پتک، مرزبان قلمروی کیایی

پتک، مرزبان قلمروی کیایی

هنگامی که سید شاه احمد کیایی از شاه نشین کوه ( شیطان کوه و بام سبز کنونی) به دورترین نقطه شرقی قلمروی خویش می نگریست، دژ ایلمیلی را به چشم می دید که در کناره دریا نشسته است. این دژ که آخرین نقطه مرزی دولت کیایی بود، می بایست دولت کیایی را از حملات پیاپی دولت صفوی در امان می داشت. به ویژه آن که دولت صفوی کیا محله را به آخوند محله تبدیل و افزون بر پادگان بزرگ در تنکابن، حملات فرهنگی خود را به مذهب زیدی و اسماعیلی آغاز کرده بود و مدارس بسیاری را در آخوند محله به وجود آورده و ملا ها و آخوندهایش را به همه جا از گیل و دیلم و اشکور روانه داشته بود. هر چند که کیایی ها به زودی مذهب تشیع دوازده امامی را برگزیدند ولی می کوشیدند از استقلال دولت کیایی در برابر دولت صفوی مقاومت کنند. تا پیش از این شاه اسماعیل و شاه طهماسب کاری به کار کیایی های گیلان به حرمت میزبانی شاه اسماعیل و کمک های نظامی وی برای چیرگی بر آذربایجان از یاد نبرده بودند. به ویژه که شیخ زاهد شیخ بزرگ و استاد شاه اسماعیل در آن منطقه زیسته بود و به حرمت وی بارگاهی نیز در شیخ زاهد محله چابکسر در مرز شرقی دولت کیایی برای او ساخته بودند.

هر چند که شاه احمد کیایی برای دفاع از مرز و بوم خویش به دژ ایلمیلی بسنده نکرده بود و در پس آن در رانکوه دژی مستحکم بنا کرده و یکی از نزدیکان را در آن گمارده بود با این همه ایلمیلی و دژ آن از اهمیت فوق العاده ای برخوردار بود. همان گونه که از شاه نشین می توانست تا انتهای قلمروی خویش یعنی در 75 کیلومتری را ببیند و دشت و جلکه و تحرکات نظامی آن را زیر نظر داشته باشد، همان گونه دژ ایلمیلی که در کنار دریا نشسته بود از اهمیت ویژه ای برخوردار بود. از این کوه هر بیننده ای می توانست دژ مارکوه و دشت های آن را تا تنکابن مرکز و پادگان نظامی دولت صفوی را بنگرد و حتی کوه های بارفروشان(بابل) نیز از آن چکاد به چشم می آمد.

ایلمیلی از آن رو اهمیت ویژه می یافت که تنها راه عبور ممکن در کناره بود. کوه و دریا در آن جا به هم می پیوست و تنها راه عبور آن بود که از کنار دژ و بر بالای کوه رفته و خود را به آن سو رساند. از این رو گلوگاهی بود که هر کسی نمی توانست به سادگی از آن عبور کند. از دیر باز این کوه مرز گیلان و مازندران بوده است. جنگ های هفت ساله آن معروف است. مناطق جنگ سر و سامان رود و روستای دیگر پیرامونی آن از اهمیت فوق العاده برخوردار بود. ایلمیلی دارای راه گریزی در میان کوه بود که به ساحل ختم می شد و دژبانان می توانست در هنگام خطر خود را به دریا رسانده و با کشتی و قایق از آن جا بگریزند و یا امکانات وارد آن سازند.

پتک (potak) روستایی است که در کنار دژ قرار داشت. این روستا بخش وسیعی را شامل می شد که می توان از رنگه (لنگه ) پشته و دیسر و جنگ سر به عنوان آبادی های وابسته به آن یاد کرد. از آن جایی که دشت قابل اسکان نبود و باتلاقی بود، هیچ کسی را توان آن نبود که در آن ساکن شود. مردمان این روستا به دامداری مشغول بودند. بیش ترین ساکن در گذشته در کوه ایلمیلی و اشکونوکوه و لیماکش و گرجیان ساکن بودند و از آن فرود نمی آمدند. تنها گاه در فصل زمستان گله های گاو و گوسفند را به دشت می آوردند تا در میان انبوه درختان وحشی بچرند.

راه شاه عباسی از میان آن می گذشت و از آن جا به تنگدره و آخوندمحله می رفت. شاه عباس این راه را زمانی ایجاد کرد که گیلان را به تصرف خویش در آورد و دژهای ایلمیلی و رانکوه و سپس خود لاهیجان را فتح کرد و شاه احمد از شهر گریخت و سپس اسیر و در زندان قهقهه به بند کشیده شد.

این دژ در عصرهای هرج و مرج دوره شاه محمود افغان و نادری به دست دزدان افتاد و همانند دژ دزکول مرکزی برای غارتگران و چپاول کنندگان مال و منال مردمان تبدیل شد و کم کم همانند دیگر دژها همانند دژ دزکول و مارکوی (مارکوه یا مارد و یا مردکوه ) از میان رفت و چیزی از آن نماند.

پتک روستای بسیار پرجمعیت و آباد بوده است. مردمانش از گالش های کادوسی و مبارز هستند و در جنگ آوری همانندی نداشته و ندارند. البته برخی از اقوام دیگر از اشکور و گیلان در آن جا ساکن شدند. به نظر می رسد که ایلمیلی منسوب به قومی باشد که به نام میلی معروف و مشهور بوده اند و از ایلات معروف ساکن در پتک بوده اند که جز نام کوهی از آن یادگاری نمانده است.

پتکی ها پس از آن که دشت به سرزمینی قابل سکونت در آمد به آن جا کوچ کرده و به کشاورزی و شالیکاری پرداختند. برخی در پتک مانده ولی آنان که به دشت آمدند در کنار دریا و کوه ایملیلی ساکن شده اند. این گروه که از پتک برای کشاورزی آمدند به فتوکیان یا پتکیان معروف شدند. گروهی از رانکوه و اوشیان نیز به منطقه کوچ و در آن ساکن شدند.

دو دوره در تاریخ ایران به عصر کوچاندن اقوام معروف و مشهور است، یکی دوره شاه عباسی است که اقوام بسیاری کوچ داده شدند و دیگر در عصر رضاه شاه پهلوی که او نیز سیاست های عباسی را برای تحکیم قدرت و ایجاد اختلاف میان دشمنان اتخاذ کرد. شاه عباس برای این که قدرت کیایی ها را در منطقه سرکوب کند گروهی از کردهای عمار لو را به منطقه گیلان کوچ داد. وی نیز پس از آن که گیلان را به تصرف در آورد ، گروهی از تالشی ها را که در غرب گیلان می زیستند و مخالف دولت به پیش گیلان بودند به شرق گیلان یعنی منطقه نفوذ کیایی ها کوچ می دهد. تالشی ها در مناطق مختلف به پیش ساکن می شوند که از آن جمله گروهی هستند که در منطقه مرزی دولت کیایی سابق ساکن می شوند تا دوستداران کیایی را مهار کنند. از این رو برخی از تالشی ها در دژ ایلمیلی و پتک ساکن می گردند. آنان بعدها به همراه برخی از پتکی ها به دشت می آیند و تالش محله خود را بنا می گذارند. تالش محله دیگری نیز در منطقه شرقی رامسر ایجاد می کنند و برای آن که دو تالش محله از هم بازشناخته شود، تالش محله پتک به عنوان جدا سازی مطرح می شود. این گونه است که تالش محله فتوک یعنی کوی تالشی های ساکن محله پتک ایجاد می شود.

خواندمیر در تاریخ خویش به گالش های پتک اشاره ای کنایه ای دارد. آن گاه که هزار اسب به سوی تنکابن گریخت، امیر تنکابن به دستور تیمور در پی او آمد وی به سوی گیلان گریخت ولی در منطقه ای که از آن به جنهم دره یاد می کند به دست دو تن از گالش های می افتند و کشته می شوند. خواند میر می نویسد که علت قتل شاه هزار اسب جامه های گران بها و مال و اموالی بود که هزار اسب به همراه داشت.

به نظر می رسد که وی می خواست از باتلاق کناره کوه و دژ ایلمیلی بگریزد ولی به دام ایشان می افتد. اردوگاه کنونی در منطقه باتلاقی قرار داشت و زمین های آن بسیار پر آب بوده است از این رو حتی شالیکاری در حال حاضر با کمبود آب در جاهای دیگر به سختی امکان پذیر بوده است. هزار اسب در این دره کناره کوه ایلمیلی گرفتار و به دست گالشان کشته می شود.

پتک از شمال به کوه ایلمیلی از جنوب به دیسر و رنگه پشته و از شرق به تنگدره و توبن و از غرب به جنگ سر محدود می شده است.

پتک به دو بخش کهنه پتک و تازه پتک تقسیم می شود. در کهنه پتک دو بقعه آقا سید محمد و سیده فاطمه، جدای از هم و در فاصله معین در این روستا قرار دارد و مردم از دور و نزدیک به این بقعه به قصد زیارت جمع می شوند و وجوه نذری در آن می نهند.

در دوره خفقان پهلوی اول که انقعاد هر نوع مجالس وعظ و سوگواری ایام محرم ممنوع بود کسانی که شیفته عزای حسینی بودند بدان جا که به دور از دسترس ماموران بودند می رفتند و مجالس عزاداری برپا می کردند.

مردم تنگدره و لات محله رامسر برای این دو امامزاده احترام خاصی را قایل می شوند و هر ساله برای عزاداری به ویژه در ماه صفر به آن جا رفته و آش پخته و مجالس روضه برپا می دارند.

چند سال پیش در پی جاری شدن سیل چندین سکه طلا مربوط به عهد سامانیان ضرب نیشابور پیدا شد. آقای حاج محمد لاریجانی که یکی از آن سکه ها مشاهده کرده بود مشخصات آن را چنین بیان داشته است که در یک سوی سکه کلمه لا اله الا الله و محمد رسول الله و در سوی دیگر آن به خط کوفی کلماتی حک شده بود که مربوط به عهد امیر منصور سامانی ( چهارم هجری ) می شده است.

این ها نشان گر آن است که پتک از سابقه تاریخی برخوردار بوده و از گذشته های بسیار دور مسکونی بوده است. به نظر می رسد که دستکم از عصر نخست اسلامی مسکونی بوده است.

سخت سر

سخت سر

نام پیشین رامسر در دوره ناصری و قاجاریان سخت سر بود. هر چند که در میان گیلانیان آخوند محله از اشتهار بیش تری برخودار بوده است ولی کاربرد رسمی سخت سر حتی در نوشته ها و سفرنامه ها از جمله سفرنامه ناصری به چشم می خورد.

سید ظهیر الدین در دو کتاب ارزنده خود : تاریخ طبرستان و رویان و مازندران؛ و : تاریخ گیلان و دیلمستان ، بارها از این منطقه به سخت سر یاد می کند.

وی ضمن شرح حدود ولایت رستمدار از سخت سر یاد نمود و بیان می دارد که هزار اسب در سال 590 هجری قمری با ملک اردشیر پادشاه مازندران خلاف آغاز کرده و از ملاط ( رودسر) تا سخت سر را به ملاحده ( اسماعیلی ها) تسلیم نموده، سخت سر را حد غربی استندار( هزار اسب ، پادشاه رستمدار ) بر می شمارد.(تاریخ طبرستان و رویان و مازندران ص 111)

گرمه رود سخت میان سال های 750 تا 769 هجری قمری حاکم نشین و مرکز ولایت تنکابن بود و سید رکابزن کیای حسنی، بر آن حکم می راند.( تاریخ گیلان و دیلمستان صص 17 و 18)

در همین سال ها بود که سیدعلی کیا ملاطی ، موسس سلسله سادات کیایی گیلان، قیام و شورش خود را علیه امرای رانکوه و لاهیجان از همین سخت سر آغاز کرد و به پیروزی رسید.( همان منبع باب دوم)

سید ظهیر الدین شرح مفصلی را در تاریخ گیلان و دیلمستان در این باره داده و بیش از ده بار از سخت سر و گرمه رود سخت سر و ولایت سخت سر سخن به میان می آورد.

بنابراین در اواسط قرن هشتم هجری قمری سخت دارای حکومت مستقل شد و سید رکابزن کیای حسنی آن را تختگاه خود قرار داد. در این زمان سفید تمیشه( سفید تمشک کنونی ) حد غربی سخت سر شد ولی به سال 769 هجری حکومت وی سرنگون شد و پسرش جانشین وی گردید و پس از آن که سادات کیایی را به حکومت لاهیجان رساند خود به دست ایشان سرنگون و حکومت وی برچیده شد.

از این رو ظهور و قیام سادات کیایی ملاطی که از سخت سر و به کمک و یاری دولت سید رکابزن انجام شد، خود عامل انقراض ایشان شد؛ چنان که دولت صفوی را که سادات کیایی لاهیجان به حکومت ایران رسانده بودند خود عامل انقراض آنان می شود.

سادات کیایی با پشتگرمی سید قوام الدین مرعشی حاکم وقت مازندران توانستند نخست بر گیلان شرقی که در آن زمان بیه پیش نام (یعنی قسمت شرقی سپید رود در مقابل بیه پس) تسلط یابند و با شکل گیری دولت کیایی در گیلان مرزهای آن تا نمک آبرود امتداد یابد و سخت سر به بیه پیش و ولایت ایشان منضم گردد و از سوی سادات کیایی حاکمانی بر آن تعیین گردد.( تاریخ گیلان و دیلمستان باب دوم)

علت نام گذاری

درباره علت نام گذاری آن خلافی نیست؛ زیرا همگان بر این نکته پافشاری دارند که نام گذاری این منطقه به سخت سر یا ستخته سر ارتباط تنگاتنگی با مساله محیط و بومی آن دارد. به این معنا که سخته چنان که در گویش محلی رامسر به کار می رود موضعی را گویند که گل آن چسبنده و از نوع گل رس و به صورت زمین نیمه باتلاقی باشد. در چنین زمینی با زحمت می توان رفت و آمد کرد. نمونه این گونه نام گذاری را می توان در باره مناطقی یافت که به نام لپاسر نامیده می شود؛ زیرا لپا به معنای زمین باتلاقی است که پا در آن فرو می رود. مناطقی در رامسر به نام لپاسر معروف است که می توان از لپاسر ایلمیلی (اردوگاه های کنونی رامسر) لپاسر رو به روی شهرداری رامسر و لپاسر جواهرده (سماموس) یاد کرد.

سر پسوند مکان است مانند رودسر و لپاسر و دریاسر؛ بنابراین سخت سر به معنای مکانی که به سختی می توان از آن گذر کرد.

در گذشته بخشی از اراضی میان نارنج بن و لپاسر رو به روی شهرداری رامسر به همین نام شهرت داشت و می گفتند که عبور و مرور از سخته سر دشوار بود و کم تر کسی پیدا می شد که از آن جا بگذرد و کفش وی در گل و لای باقی نماند و پاهایش گیر نکند.

در اسناد خطی متعلق به سده های یازدهم و دوازدهم ، سخته سر آمده است؛ بنابراین می توان گفت مرکز اولیه سخت سر همین حوالی بوده است.

تغییر سخت سر به رامسر

به موجب تصویب نامه هیات وزیران در شهریور سال 1314 هجری شمسی، نام سخت سر به رامسر تغییر یافت.( فرهنگ معین ج 5 ذیل واژه رامسر) به دستور رضا شاه پهلوی هتل ها و مراکز شهری و تفریحی ساخته و نخستین مدارس و کارخانه برق در بازار کهنه آخوندمحله بر پا شد.

وی کاخی در کنار آب گرم و هتل قدیم رامسر ساخت و عمارت های مجلل در آن بر پا نمود. شهری که بسیار باتلاقی و غیر قابل رفت و آمد بود به شکلی آبرومندانه در آمد به گونه ای به عنوان عروس شهرهای شمالی مشهور و نام دار شد. آب گرم های معدنی آن که هدر می رفت و بوی عفونت همه جا را برداشته شده بود به شکل حوضچه های قابل بهره برداری در آمد و امکانات رفاهی بسیاری در شهر ایجاد شد. ( کتاب اطلاعات در یک ربع قرن ص 119)

سخت سر در سال 1311 هجری شمسی وسعت چندانی نداشت و به نوشته سرزمین مردم ایران ( صفحه 231) یکی از بلوک تنکابن به شمار می آمد و مساحت کل آن یک فرسنگ و نیم و شمار ساکنانش 7413 نفر بوده است.