زندگينامه خودنوشت علامه تنكابنى

ترجمه مرتضى اخوان
«و كلا نقص عليك من انباء الرسل ما نثبت‏به فؤادك و جاءك فى هذه الحق و موعظة و ذكرى للمؤمنين‏» .
: و هر يك از سرگذشتهاى پيامبران [خود] را كه بر تو حكايت مى‏كنيم چيزى است كه دلت را بدان استوار مى‏گردانيم و در اينها حقيقت‏براى تو آمده و براى مؤمنين اندرز و تذكرى است . (2)
عالم جليل، حافظ كل قرآن، صاحب فضل و شرف، اصولى و فقيه بزرگوار، علامه سيد محمد تنكابنى قدس سره به سال 1277 ق در خانه تقوا و از خاندانى عالم‏پرور، پا به دنيا نهاد .
هفت‏ساله بود كه با فراگيرى قرآن كريم، در شهر علم را كوبيد و تا پايان عمر شريفش در اين راه سستى نكرد و اظهار خستگى ننمود .
او در مدت عمر، قرين فقر گمنامگر بود و اسباب تحصيل دور از دسترسش; اما با پايدارى و توسل به ائمه اطهار عليهم السلام خصوصا حضرت وصى امير مؤمنان عليه آلاف التحية والثناء، به يادگيرى علوم مختلف مانند فقه و اصول و حساب و هيئت و فلسفه و . . . پرداخت و به آنجا رسيد كه از بزرگان علماى تهران در فقه و اصول و . . . گرديد و مدت سى سال در نهايت‏حرمت و عزت در آن شهر تدريس كرد و دانشمندان بزرگوارى را تربيت نمود .
وى سرانجام در هشتاد و دو سالگى، به تاريخ دهم جمادى الاخرى سال 1359 ق در دماوند، نداى پروردگار را لبيك گفت و به جوار رحمت‏حق شتافت .
بدن مطهرش را به تهران آورده در مقبره ابن بابويه، در جوار شيخ صدوق قدس سره دفن نمودند . سلام و درود و رحمت الهى بر او باد .
× × ×
آنچه در پى مى‏آيد، ترجمه زندگينامه اوست، كه خود، بيست روز قبل از رحلتش نگاشته و در پايان جلد دوم ايضاح الفرائد، به چاپ رسيده است .
اميد، كه مطالعه اين زندگينامه طلاب گرانقدر را در پايدارى و تلاش دو چندان در راه تحصيل علم تذكر و تنبهى باشد . ان شاء الله .
ولادت (3)
بدان، اى برادر دينى‏ام; كه من پس از هزار و دويست و هفتاد و هفت‏سال از هجرت نبوى، على مهاجرها الف الف سلام و تحية، تولد يافتم، هر چند تاريخ دقيق آن به سبب غفلت پدرم يا از بين رفتن [نسخه يادداشت] معلوم نيست; اما گروهى از اهالى روستايمان به ولادتم در اين سال، شهادت دادند و لذا اطمينان حاصل شد . آن سال، سال قحطى و گرانى و گرسنگى بود .
ولادتم در روستاى آخوند محله، از قريه‏هاى سخت‏سر، كه اينك رامسر ناميده مى‏شود، واقع شد .
آغاز تحصيل
ظاهرا هفت‏ساله بودم كه به فراگيرى قرآن مجيد، نزد شيخ رجبعلى قدس سره پرداختم، آن طور كه او تصريح كرد قرآن را در يك ماه آموختم .
درگذشت مادر
در همان سال، يا سال بعدش، مادرم به وبا مبتلا شد و فوت كرد، حشرها الله تعالى مع جدتها، او به هنگام وفات 27 سال داشت; مرگش قيامت من بود: محزون شدم، شكسته گشتم و در شهرم غريب .
ادامه تحصيل
با آن حال، به تحصيل كتابهاى فارسى و سپس عربى، نزد علماى طايفه [سادات آخوند محله] (4) و ديگران، مشغول شدم; در درس ) وبرادرش سيد احمد (7) و تكيه‏گاه علما، عابد زاهد، آقاسيدابراهيم سيديوسفى (8) قدس سره
و جناب مستطاب سيدهادى (9) (فرزند سيدمرتضى (10) )، كه از بزرگان شيعه و داراى سابقه طولانى در محراب و منبر بود، حاضر شدم .
در آغاز جوانى (17 - 18) سالگى به مطالعه كتب شيعه، مانند حق اليقين مجلسى و احقاق الحق شهيد قاضى نورالله، طاب ثراه حريص بودم; بيشتر آن كتاب را خواندم و نسبت‏به حقانيت مذهب شيعه، كثرالله امثالهم، اطمينان حاصل كردم .
[پس از فراگيرى كتابهاى مقدماتى]، براى آموختن شرح لمعه و قوانين به درس مرحوم مغفور، ملا حبيب الله نارنج‏بنى حاضر شدم . البته در اين مدت، به درس مرحوم مغفور ميرزا باقر لات محلى، (11) طاب ثراه، نيز مى‏رفتم .
مسافرت به قزوين
سپس، پدرم، طاب ثراه، امر كرد براى تحصيل علوم شرعى، به قزوين بروم . در آنجا به حلقه درس عالم عامل، فاضل كامل، حاج ملا آقا خوئينى (12) قدس سره وارد شدم و بهره زيادى بردم .
او بر تدريس رياض مسلط و داراى بيان نيكو و در علم رجال و درايه و . . . ماهر و بسيار شوخ و خوش مجلس بود .
تمامى جلد اول رياض را نزد او خواندم، حشره‏الله مع ائمة المعصومين و رضى‏الله عنه و ارضاه .
همزمان با آموختن رياض، به فراگيرى فرائد الاصول، نزد جناب مستطاب، ماهر در علم اصول، حاج شيخ حسين الموتى قزوينى، پرداختم . همچنين در محضر درس جناب مستطاب، عالم عامل كامل، آخوند ملا على اكبر جلوخانى، حاضر شدم . ايشان قدس سره نرمخو و متواضع و بر طلاب و فضلا مهربان و فريادرس بود .
مسافرتم به قزوين، تقريبا در 21 سالگى بود و دو سال طول كشيد . در اين مدت در نهايت فقر و تنگدستى و كمبود اسباب و كتاب، جهت تحصيل، بودم; اما براين اوضاع صبر كردم و به خداوند، به واسطه لطف و كرم و فضل و نعمت و احسانش، اميد داشتم تا شامل اين آيه باشم:
«ذلك بانهم لايصيبهم ظما ولانصب ولا مخمصة فى سبيل الله ولا يطئون موطئا يغيظ الكفار ولاينالون من عدو نيلا [الا كتب لهم به عمل صالح ان الله لا يضيع اجر المحسنين]»
. چرا كه هيچ تشنگى و رنج و گرسنگى در راه خدا به آنان نمى‏رسد و در هيچ مكانى كه كافران را به خشم مى‏آورد قدم نمى‏گذارند و از دشمنى غنيمتى به دست نمى‏آورند مگر اينكه به سبب آن، عمل صالحى براى آنان [در كارنامه‏شان] نوشته مى‏شود; زيرا، خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى‏كند . (13)
[دو سال از تحصيلم در قزوين گذشته بود كه] پدرم قدس سره پنج تومان برايم فرستاد و امر كرد براى تحصيل به تهران بروم; حركت كردم و به تهران رسيدم و به مدرسه شيخ عبدالحسين قدس سره وارد شدم .
فرداى آن روز به خدمت افضل علماى تهران، جناب مستطاب، نيكو بيان و پسنديده خلق، محقق مدقق خبره، علامه حاج ميرزا حسن آشتيانى، قدس الله نفسه الزكية، مشرف شدم .
اين حضور، مصادف با تدريس مساله «لاضرر» - از كتاب فرائد الاصول - از سوى ايشان بود . هنگامى كه خوب نگريستم، او را سرزمينى پرنعمت و كشورى پهناور ديدم . به گمانم اگر مرحوم شيخ مرتضى انصارى قدس سره زنده بود، نمى‏توانست‏بيانى بهتر و كاملتر و تقريرى مناسبتر از ايشان ارائه كند . فضلاى حاضر در جلسه، مرا در اين نظر، تصديق مى‏كنند . دليل گفتارم، بيانها و تقريرهاى ايشان در حاشيه بزرگشان بر فرائد است .
نامبرده بر طاعات و عبادات مواظب بود و در تمام عمر بر خواندن نماز شب و زيارت عاشورا مراقب بود و زيارت جامعه كبيره را در هر شب قرائت مى‏كرد . او در نشر علوم و تاليف كتابها و جواب استفتائات كوشا بود .
او را كتابهايى است كه از آنهاست:
1 . حاشيه‏اى مفصل بر فرائد الاصول به نام بحر الفوائد فى شرح الفرائد; در اين حاشيه، او در توضيح و دقت و تنبيه و تحقيق، به نهايت رسيده است، آن كه طالب است‏بسم‏الله; بلكه گويم: آنچه در اين كتاب است قطره‏اى از درياى دانش او و جزئى از ثمرات مطالب و اندوخته‏هاى علمى وى است .
2 . رسالة ازاحة الشكوك في لباس المشكوك .
3 . رسالة نفى العسر و الحرج .
البته ايشان تاليفات زياد ديگرى نيز دارند مانند: تقرير مطالب فقهى استاد بزرگوارش، شيخ [مرتضى انصارى] و نوشته‏هايى كه شامل دقتها و تحقيقهايى است كه ويژه اوست; اما تاكنون منتشر نشده‏اند .
مدت پانزده سال يا بيشتر از درس فقه و اصول ايشان استفاده كردم .
در اين مدت، همچنين، نزديك هشت‏سال در مجلس درس جناب مستطاب، محيط بر علم معقول، آقا ميرزا ابوالحسن معروف به جلوه، در مدرسه دارالشفاء [تهران]، حاضر شدم و شوارق و شرح فصوص و نصف بيشتر اسفار و تمامى طبيعيات شفا و قسمتى از الهيات آن را خواندم .
گاهى ناصرالدين شاه، در اين مدرسه، به زيارت او، مى‏آمد .
براى آموختن علوم حساب، نجوم، هيئت، هندسه و . . . به نزد ميرزا جهان بخش (14) و آقا ميرزا حسين سبزوارى (15) رحمهماالله، رفتم .
و مدتى، براى تحصيل علوم شرعى، خدمت مرحوم مغفور، فايق بر همانندانش، آقا ميرزا عبدالرحيم نهاوندى، طاب ثراه، زانوى شاگردى بر زمين زدم .
خوابى صبر آموز
از آنجا كه به تنگدستى شديد و نادارى گمنامگر، دچار بودم، همواره دست توسل به سوى ائمه اطهار بخصوص امير مؤمنان، سلام الله عليه و على اولاده الطيبين، داشتم كه شايد براى توسعه رزق و حل ناراحتيها و گرفتاريهايم، نزد خداوند شفاعتى كنند .
به دنبال اين توسلات، امير مؤمنان عليه السلام را در حالتى دردآور و هياتى ناباورانه، ديدم . ابتداء مرا با كردار و گفتار، موعظه نيكو كرد و در اين امر به نهايت رساند . آن بزرگوار بدون عمامه و ردا بود . فرمودند: حقوق ما غصب شده است و از مال دنيا چيزى نداريم كه عمامه و ردا بخرم و نيز مطالب پندده و بيدار كننده و ارزشمند ديگرى فرمودند .
در خواب متوجه شدم كه غرض ايشان از نصيحت و موعظه اين است: «وقتى حال اول شخص عالم امكان اين چنين است، پس چگونه باشد حال من و امثال من‏» و بايد صبر پيشه كرد و تسليم بود و اقتدا به وجود مقدس آن بزرگوار كرد، خصوص، وقتى انتساب به ايشان نيز، وجود دارد; كه، خداوند تبارك و تعالى فرموده:
«لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة‏» .
: هر آينه شما را در [خصلتها و روش]، پيامبر خدا نمونه و سرمشقى نيكو و پسنديده‏اى است (16) .
و خود آن بزرگوار فرموده :
«[الا وان امامكم قداكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه] الا و انكم لاتقدرون على ذلك و لكن اعينونى [بورع و اجتهاد و عفة و سداد]» .
: [بدان كه پيشواى شما بسنده كرده است از دنياى خود، به دو جامه فرسوده و دو قرصه نان را خوردنى خويش نموده] بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد . ليكن مرا يارى كنيد [به پارسايى و - در پارسايى - كوشيدن و پاكدامنى و درستى وزيدن ]. (17)
و علامت درستى آنچه فهميدم، اين است كه از وسعت روزى، درى بر من گشوده نشد و تا سالهاى زيادى حالم همان بود كه بود و حتى الآن هم آن گونه‏ام .
امر به ازدواج
بيست و هفت‏ساله بودم كه به امر سرورم و سرور دو عالم، حضرت اباعبدالله ارواح العالمين له الفداء، با يكى از دختر عموهايم، كه خود معين كرده بود، ازدواج كردم كه شرح آن طولانى است .
آغاز تاليف
در اين وضعيت، رساله‏اى به فارسى در اصول دين، با آوردن اجمالى از دليلها، براى مردم نوشتم تا از گمراهى امان يايند، اما از اغنيا، كسى را نيافتم كه حاضر به چاپ آن باشد; من ماندم و دلتنگى از رويكرد مردمان به دنيا و رويگردشان از آخرت .
پس از آن، شروع به جمع‏آورى مطالب مرحوم، علامه، شيخ مرتضى انصارى و منظم كردن مطالب شيخ و استادم، سالار دانشمندان بزرگ و خاتم فقهاى مهتر [جناب آقاى ميرزا حسن آشتيانى] كردم; اما پايى را پيش و پاى ديگر را پس مى‏نهادم; زيرا، اسباب آماده نبود و وضع معاش نامنظم [و از طرف ديگر] خود نيز مشغول درس و بحث‏بودم .
رؤيايى اميدبخش
پيوسته به اين تاليف فكر مى‏كردم، تا اينكه در خواب، به خدمت امير مؤمنان عليه السلام مشرف شدم و از بدى وضع و فقدان اسباب شكايت كردم . مرا در آغوش گرفت . گفتم: اميرمؤمنان! رساله مختصرى در اصول دين نگاشتم، اما كسى يافت نمى‏شود آن را چاپ كند، با اينكه مختصر است و مخارج چاپ آن كم; پس حال كتاب بزرگى در اصول فقه، كه مشغول جمع‏آورى و منظم كردن و نقد و تصحيح مطالب آن هستم چگونه است؟ در كمال خوشرويى و خوشحالى فرمودند: تاليف كن، من، چاپ مى‏كنم . اين بشارت از دنيا و آنچه در آن است، برايم بهتر بود: گل لبخند بر لبانم شكفت و دل، آرام گرفت . آستين همت‏بالا زدم و با جديت‏به مدت سى سال، يا بيشتر، آن كتاب را فراهم آوردم .
ولى كسى براى چاپ آن، پا، پيش ننهاد; لذا تشويش و نگرانيم، افزوده گشت . دو باره به دامان پر از لطف امام متقين، امير مؤمنان وصى رسول پروردگار جهانيان، سلام الله عليه و على زوجته و اولاده المعصومين اجمعين، چنگ زدم، چون خود عليه السلام وعده داده بود .
در اين زمان، به اسهال شديدى مبتلا شدم . زمانش طولانى شد و شدت يافت، آن گونه كه دوستان و رفيقان و فضلا و مؤمنان، از من مايوس شدند . آنها براى شفايم، بسيار پافشارى و دعا كردند .
خبر اين بيمارى در مركز ايران و تهران منتشر شد . در اين هنگام، پيامى در بين نجف و كوفه [به بعضى] رسيد كه در آن، پس از اظهار لطف و مهربانى زياد نسبت‏به من، آمده بود: از جزع و ناراحتى و ناله كم كن و دو سال صبر نما . خبرآوران، زوارى از تهران بودند كه با بعضى از آنان سابقه رفاقت و دوستى بود . اين واقعه طولانى است و اينجا كمى از آن ذكر شد .
وقت وفا
چون دو سال به پايان رسيد، آثار استجابت دعا آشكار شد و از حضرت اميرمؤمنان عليه السلام كرامت‏خيره كننده‏اى - كه جز از او ممكن نبود، ظاهر شد: گشايشها آشكار شدند و سببها پى در پى آمدند و كاتب به قلمى كردن جلد اول ايضاح الفرائد تا بحث «اصل البراءة‏» مشغول شد . پسرم، سيد مهدى، سلمه‏الله، و دامادم، سيد اجل و فاضل، حاج سيد مرتضى و افراد ديگر، در حضورم مشغول تصحيح و تهذيب و تنقيح آن شدند . جلد اول از چاپ بيرون آمد . كاتب، آقا ميرزا حسن همدانى به نگارش جلد دوم اقدام كرد و تاكنون بيشتر جزءهاى كتاب، منتشر شده است و تنها كمى باقى مانده كه ان شاء الله چاپ خواهد شد .
همت والا
از اول جوانى، تاكنون مبتلا به امراض مزمنى بوده و هستم كه گاه‏گاه مرا دربرمى‏گيرند اما با اين وجود، بحمدالله، سستى در تدريس و مباحثه نكرده‏ام . در مجالس درس و بحث، در اين مدت سى سال - يا بيشتر - نزديك به هزار فاضل مجتهد و قريب الاجتهاد و ترويجگر شريعت و استوارساز مبانى دين و رشدده آثار سرور رسولان و فرزندان طاهرش، پرورش داده‏ام . اميد به خدا دارم كه مرا در دعاهاى ايشان شريك كند و از عمل صالحشان مرا سهمى رساند . از تمامى فضلا، خصوص از آنان در حيات و مماتم التماس دعا دارم .
اثر تقوا
هر چند از تقوا به مراتب دورم، اما رؤياهاى بسيارى ديده‏ام و در باره‏ام نيز مؤمنان خوابهاى رحمانى زيادى ديده‏اند كه اگر جمع شود، كتاب پربرگى خواهد شد .
[اين نيست مگر وعده الهى] كه خداوند تعالى فرموده:
«الذين ءامنوا و كانوا يتقون × لهم البشرى فى الحيوة االدنيا و فى الاخرة [لاتبديل لكلمت الله ذلك هواالفوز العظيم]» .
: همانان كه ايمان آورده و پرهيزگارى ورزيده‏اند × در زندگانى دنيا و در آخرت مژده براى آنان است [. وعده‏هاى خدا را تبديلى نيست; اين همان كاميابى بزرگ است ]. (18)
در بعض روايات (19) «البشرى‏» به رؤياهايى كه خود مؤمن و خوابهاى نيكويى كه مؤمنان ديگر در باره او مى‏بينند، تفسير شده است .
توفيق حفظ قرآن كريم
در سن چهل و دو سالگى عزم حفظ قرآن مجيد را كردم تا چراغى باشد در عالم برزخ و سبب نجاتى از شدايد و هراسهاى روز قيامت; با اينكه مانع موجود و مقتضى مفقود بود و از جانبى، مشغول مباحثات علمى و تاليف بودم، از خداوند استعانت جستم و سرانجام پس از مدت زيادى براين نعمت عظيم دست‏يافتم والحمدلله كما هو اهله و مستحقه و كما ينبغى لكرم وجهه و عز جلاله .
خاندانى با عظمت
اكثر سادات روستاى آخوند محله، اهل علم و تقوا و عبادتند .
پدرم، سيد محمد تقى (20) نيز، اهل علم و عبادت بود، او از شاگردان مهتر دانشمندان قزوين، زاهد و عابد و بسيار فاضل، ترويج‏گر استوار مذهب برحق شيعه، آقا سيدعلى قزوينى - صاحب حاشيه محكم و استوارى بر قوانين - بود . ايشان كتاب ديگرى در علم اصول، به صورت تعليقه بر معالم الاصول دارند . او كرامات و مقامات ارجمندى داشت .
عمويم، زاهد عابد منزوى از دنيا و بى‏توجه به زينتهاى آن، آقا سيد مرتضى، (21) نيز، اهل علم و تقوا بود .
جد مادريم، آقا سيد هاشم تنكابنى، (22) ساكن قزوين و از علماى بزرگ آنجا بود .
وى ابتداء منزوى بود، تا اينكه، مسافرتش براى زيارت ائمه مدفون در عراق عليهم السلام با سفر جمعى از علماى قزوين كه شهيد ثالث، حاج محمد تقى برغانى، طاب ثراه، نيز از آنان بود، همزمان شد .
در آنجا، جلسه‏اى با آلوسى، (23) مهتر دانشمندان اهل سنت عراق، تشكيل شد و در باره مذهب شيعه بحث و مجادله صورت گرفت . تشكيل اين جلسه، به دعوت او بود . وى دليلها و برهانهاى علماى حاضر در جلسه را رد و باطل كرد . آقا سيد هاشم در جلسه نبودند، به دنبالش فرستادند و از جريان مطلعش كردند [. او آمد] آنگاه گفتگو را آغاز و صداها را به قيل و قال بلند كردند . سيد هاشم بر آلوسى فائق گشت و او را با برهانهاى كافى، ساكت و وى را با حكمت و اندرز نيكو به راه حق دعوت كرد و با جدال احسن با نامبرده به مناظره برخاست، به گونه‏اى كه سستى دليل و برهان آلوسى و شكستش، بر تمامى اهل مجلس آشكار شد .
به دنبال آن، نور علم و فضل و قوت برهان و كمال وى، بر عام و خاص معلوم گشت و آنگاه او را به نهايت، گرامى داشتند، قدرش را شناختند و فضل و جلالت علمى‏اش را دانستند .
اين قضيه را برايم نقل كرده‏اند; چون، زمانش را درك نكرده‏ام . مردم قزوين كرامات زيادى را از او نقل مى‏كنند .
ايشان تاليفات زيادى دارند كه بيشتر آنها در اثبات مذهب پيروز شيعه است و نيز، حاشيه ناتمامى بر قوانين دارند .
فرزند بزرگوار و موقرش، عابد زاهد، حاج سيد صدرالدين، (24) نيز از علماى قزوين بود . رسم پيشنمازان قزوين غالبا اين بود كه پس از زيارت مكه و مدينه به زيارت ائمه عراق و مشهد مقدس عليهم السلام مى‏پرداختند . او (دايى‏ام) نيز، اين توفيق را داشت .
او را پسرى بود فاضل و عالم به نام سيداسدالله (25) قزوينى، وى به مشهد مقدس رضوى
رفت و به ترويج مذهب شيعه و هدايت مردم مشغول گشت . در اواخر عمر، عزم زيارت ائمه عراق عليهم السلام را كرد، اما در كرمانشاه مريض شد و دعوت حق را لبيك گفت . جسدش را به عتبات عاليات بردند و دفن كردند .
براى جدم (سيد هاشم تنكابنى) قدس سره پسر عموهايى اهل علم و فضيلت و شرف و مجد بود، كه از ايشانند:
1) تكيه‏گاه علما و پناه انديشمندان آقا سيد ابوالحسن تنكابنى قزوينى، او در مرتبه عاليى از علم و زهد بود .
2) تكيه‏گاه علما، سيد مير عبدالباقى; خانه‏اش جاى غريبان و پذيراى مهمانان بود . او مسجد بزرگ و مدرسه‏اى در روستايمان ساخت .
3) دانشمند ستوده و مؤيد به تاييدات الهى، آقا سيد مرتضى تنكابنى; او علاوه برداشتن مرتبه والايى از علم، طبع لطيفى داشت . در مصيبتهاى اباعبدالله، ارواح العالمين له الفداء، مراثيى دارد .
4) جناب مستطاب، صاحب نجابت و بزرگى و شرف، آقا سيد صادق .
5) آقا سيدعلى; او در تمام عمرش به عبادت و دعا مشغول بود، حشرهم الله مع اجدادهم الطاهرين .
تاليفات
براى اين فقير تاليفاتى است:
1) اين كتاب ارزشمند كه ايضاح الفرائد نام دارد . (26)
2) مقتل مختصرى به عربى - فارسى .
3) رساله مختصرى در عقل; كه برگيرنده تمامى اقوال و انديشه‏ها در اين موضوع است . اين رساله عربى - فارسى است . آن را به درخواست مرحوم سلطان الحكماء نائينى (27) قدس سره نوشتم .
4) حواشى غير مدونى بر جلد اول رياض .
5) حواشى غير مدونى بر مكاسب مرحوم شيخ مرتضى انصارى .
بيستم جمادى الاولى سال 1359 ق
پى‏نوشت:
1) تنكابن نام منطقه‏اى است كه از شمال به درياى خزر، از مشرق به كلارستان و كجور، از جنوب به رشته كوههاى اصلى البرز، از مغرب به رودخانه كلاچاى محدود و شامل شهرهاى نوشهر، چالوس، لنگا، شهسوار، رامسر، . . . است (بزرگان تنكابن، ص 7).
2) سوره هود (11) : 120، ترجمه محمد مهدى فولادوند .
3) شايان ذكر است كه تيترهاى مقاله، همگى از مترجم است .
4) سادات آخوند محله، نسبشان به امام زين العابدين عليه السلام مى‏رسد .(نسب نامه چاپ شده در انتهاى ايضاح الفرائد).
5) سيدحبيب‏الله، در رامسر متولد و در اصفهان و نجف به تحصيل پرداخت و آنگاه به زادگاه خويش بازگشت و از علماى آنجا گشت و در سال 1320 ق وفات كرد (بزرگان رامسر، ص 51).
6) سيدعلى، فرزند سيد هادى است . در روز دوشنبه 6 ذى الحجة 1226 ق در رامسر متولد شد . پس از فراگيرى مقدمات و سطح به اصفهان عزيمت نمود و از محضر اساتيد بزرگى چون مرحوم ملا على نورى و كلباسى علوم عقلى و نقلى را فرا گرفت . حدود سال 1250 ق رهسپار نجف اشرف گرديد و به درس بزرگان آنجا بالاخص صاحب جواهر حاضر و به درجه اجتهاد رسيد .
وى در تهذيب نفس و مراقبت، كوشا و بالغ بر چهل سال روزه‏دار بود . كراماتى از او نقل شده است . او در سال 1267 ق به رامسر بازگشت و در سال 1300 ق به رحمت ايزدى پيوست و در قبرستان مسجد آدينه به خاك سپرده شد (بزرگان رامسر، ص 103).
7) سيداحمد، متولد رامسر است . مقدمات را نزد پدر و عمويش فرا گرفت و رهسپار اصفهان شد و به درجه اجتهاد رسيد . باز به رامسر بازگشت و از آنجا به لاهيجان مهاجرت نمود و دهم شوال 1331 ق در آنجا وفات نمود .(بزرگان رامسر، ص‏31).
8) سيدابراهيم فرزند سيد يوسف است . او از سادات حسينى آخوند محله و از فضلا و دانشمندان عصر خود بود . وفات وى پس از سال 1290 ق است .(بزرگان رامسر، ص 17).
9) زادگاه سيدهادى رامسر است . مقدمات و سطوح را نزد پدر و عمويش خواند و سپس به اصفهان رفت و به درجه اجتهاد رسيد . حدود سال 1300 ق در رامسر درگذشت .(بزرگان رامسر، ص 209).
10) سيدمرتضى فرزند سيدهادى بزرگ است . وى در شب شنبه دهم شوال 1219 ق در رامسر ديده به جهان گشود . در پنج‏سالگى، آغاز به خواندن قرآن و تعليم خط نمود . مقدمات را نزد پدر آموخت و عازم قزوين شد و بعد به اصفهان رفت و نزد ملا على نورى و حجة‏الاسلام شفتى و كلباسى، حكمت و فقه و اصول آموخت . آنگاه به نجف اشرف هجرت كرد . عمده تحصيلاتش در آنجا نزد صاحب جواهربود . پس از نيل به اجتهاد به رامسر بازگشت ولى به دعوت مردم لاهيجان، چند سالى به آنجا رفت . حدود سال 1290 ق وفات كرد .
در فلسفه به او «ملا صدرا» ى ثانى و در فقه و اصول «علم الهدى‏» ى ثانى مى‏گفتند .(بزرگان رامسر، ص 203).
11) «لات‏» در زبان گيلكى رامسرى به معناى «سنگزار» و «مصب رودخانه‏» است .
12) حاج ملا آقا خوئينى، نامش احمد و فرزند مصطفى است . در سال 1247 ق به دنيا آمد . مقدمات را در خوئين خواند و براى ادامه تحصيل به قزوين، اصفهان و عراق رفت . پس از اخذ درجه اجتهاد به قزوين بازگشت و رياست امور شرعى آن خطه را عهده‏دار گشت . بيانش نيكو و فهمش دقيق بود . وى در سال 1307 ق وفات كرد .
تاليفاتى از او به يادگار مانده كه از جمله آنهاست: ارجوزه‏اى در ديات‏حاشيه‏اى بر تفسير صافى تا آخر سوره بقره; مرآت المراد - در رجال; .(. . مكارم الآثار، ج 4 ص 1296).
13) سوره توبه (9) : 120، ترجمه محمد مهدى فولادوند .
14) ميرزا جواد جهان بخش منجم نهاوندى، در سال 1276 ق به دنيا آمد و در سال 1333 ق فوت كرد . او در جميع فنون و علوم اسلامى ماهر و در هيئت و رياضيات شهرتى داشته است . تا چندين سال استخراج تقويم مى‏نمود و با مهر: «منجم‏باشى طهران‏» چاپ مى‏كرد .(مكارم الآثار، ج 6، ص 2113).
15) حاج ميرزا حسين سبزوارى فرزند ميرزا حسن علوى، در سال 1268 ق متولد گرديد . در هفده سالگى با اجازه مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى، رضوان الله عليه، به مجلس درس آن حكيم الهى حاضر شد . آن گاه به عتبات رفت و علوم شرعى را نزد فاضل اردكانى و ميرزاى شيرازى خواند . چند ماهى بعد از وفات مرحوم جلوه، در مدرسه سپهسالار تهران رياضى و حكمت تدريس نمود . سپس به سبزوار بازگشت و در آنجا مرجعيت و رياستى تمام به هم رسانيد . وى در 23 شوال 1252 ق وفات كرد .(مكارم الآثار، ج 6، ص 1896).
16) سوره احزاب (33: 21 ، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوى .
17) نهج البلاغه، نامه 45، ترجمه سيد جعفر شهيدى .
18) سوره يونس (10) : 63 - 64، ترجمه محمد مهدى فولادوند .
19) اتى رسول الله، صلى الله عليه وآله، رجل من اهل البادية له حشم و جمال، فقال: يا رسول الله اخبرنى عن قول الله عزوجل: «الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحياة الدنيا و فى الاخرة‏» فقال: اما قوله تعالى: «لهم البشرى فى الحياة الدنيا» فهى الرؤيا الحسنة يراها المؤمن، فيبشر بها في دنياه‏» الحديث (كتاب من لايحضره الفقيه; ج اول، باب غسل الميت، ح 11).
20) سيد محمدتقى فرزند سيد عبدالمطلب است . مؤلف نضرة الناظرين او را با لقب «العلامة الفهامة‏» ياد كرده است . وفاتش پس از سال 1304 ق است .(بزرگان رامسر، ص 159).
21) سيدمرتضى، زادگاهش رامسر است، مدارج عالى دروس حوزوى را در عتبات عاليات طى كرده است . وفاتش بعد از سال 1287 ق اتفاق افتاد .(بزرگان رامسر، ص 202)
22) سيدمحمدهاشم فرزند محمدحسين است . حدود سال 1205 ق در رامسر متولد گرديد . تا قسمتى از سطح را در مدارس علميه رامسر خواند و حدود سال 1225 ق به قزوين رفت . پس از مدتى راهى اصفهان گشت و حكمت را نزد ملا على نورى فرا گرفت . پس از فراگيرى علومى مانند فقه و اصول و رياضيات . . . به رامسر بازگشت . آن گاه به اتفاق پدر و برادرش (سيد محمد) به نجف اشرف مهاجرت كرد . در سال 1246 ق بر اثر شيوع وبا، به دزفول كوچيد و چون وبا برطرف شد، به آنجا بازگشت و در نزد اعلامى چون شيخ حسن كاشف الغطاء به تحصيل پرداخت . قبل از سال 1250 ق پس از نيل به درجه اجتهاد به ايران آمد و در پى درخواست‏بعض بزرگان قزوين در آن شهر ساكن شد . در سال 1262 ق وفات كرد .
او را تاليفاتى است از جمله تذكرة الانام - در اخلاق - ، فروق الكمات، الفقه الاستدلالى، .(. . بزرگان رامسر، ص 197)
23) متاسفانه، نام اين فرد در متن اصلى به صورت «ابن العلوسى‏» و «ابن الطوسى‏» آمده است . و در غلطنامه كتاب ايضاح الفرائد، هم، تصحيح نشده است .
به نظر مى‏رسد نام صحيح، همان باشد كه در متن ترجمه آورده‏ايم، زيرا از خاندان آلوسى دو نفر به «ابن‏آلوسى‏» مشهورند:
1) ابوالبركات نعمان خيرالدين; 2) عبدالحميد فرزند عبدالله صلاح الدين .
در باره عبدالحميد گفته‏اند: او در انزوا بوده و جز براى نمازجمعه و عيدين از خانه‏اش خارج نمى‏شده است . بنابراين او فرد مورد نظر نيست .
ابوالبركات نعمان خيرالدين نيز در سال 1252 ق به دنيا آمده است و رحلت مرحوم سيدمحمدهاشم در سال 1262 ق واقع شده; با ملاحظه اين دو تاريخ بسيار بعيد است كه او قبل از ده سالگى، مهتر دانشمندان اهل سنت‏بغداد، باشد .
نام «آلوسى‏» ابوالثناء سيد محمود شهاب الدين افندى است . او به سال 1217 ق متولد و در سال 1270 ق فوت كرد . وى تاليفى به نام رسالة فى الامامة ردا على الشيعة دارد .
24) سيدصدرالدين، متولد قزوين است و در همان جا مقدمات را خواند . سپس عازم نجف اشرف و در حلقه درس شيخ مرتضى انصارى حاضر گرديد . پس از رحلت ايشان به درس ميرزا حسن آشتيانى و ميرزا حسن شيرازى رفت و به درجه اجتهاد رسيد و از سامرا به نجف اشرف مراجعت كرد و به تدريس پرداخت . وى در سال 1316 ق رحلت كرد (بزرگان تنكابن، ص 75).
25) سيداسدالله حدود سال 1280 ق در نجف اشرف متولد گرديد . مقدمات را در نجف اشرف خواند . در سال 1295 ق، پدرش او را به قزوين آورد و به اقوامش سپرد . او سطح را در قزوين تمام كرد و رهسپار نجف اشرف شد و درسال 1304 ق در درس ميرزا حبيب الله رشتى حضور يافت . پس از مدتى به سامرا رفت و حدود چهار سال محضر ميرزاى بزرگ را درك كرده وبه درجه اجتهاد رسيد .
در سال 1310 ق از طرف ميرزاى بزرگ براى تبليغ به كرمانشاه، عزيمت كرد و در سال 1311 ق به تهران و پس از مدتى به قزوين رفت و تا سال 1316 ق آنجا ماند .
در حدود سال 1320 ق رهسپار مشهد شد و در آنجا ساكن گشت . نامبرده سرانجام در 1339 ق در كرمانشاه رحلت كرد .(بزرگان رامسر، ص 33).
26) چنانكه در مقدمه مقال گذشت اصل اين حسب حال در پايان جلد دوم ايضاح الفرائد چاپ شده است .
27) ابوالقاسم سلطان الحكماء نائينى فرزند ميرزا جعفر است . او در يزد تحصيل كرد و در 18 سالگى به تهران رفت . در آنجا در علم طب مهارتى به هم رسانيد و به دربار ناصرالدين شاه وارد و طبيب خاص آنجا گرديد . و لقب سلطان الحكماء يافت . وى كتابى به نام ناصر الملوك در طب تاليف كرد . نامبرده در ربيع الاخر سال 1322 ق در قريه كلاك - نيم فرسخى كرج - به وبا، وفات كرد و در امامزاده همان قريه دفن شد .

0 بازخورد به 'زندگينامه خودنوشت علامه تنكابنى'